بعد تازه ترجمه اش هم کردم!
که تازه سر بر آسمان برآورده
سایه اش را بر چشمانت می اندازد
آه ای شب، شوالیه ی محبوبِ من!
افقِ کورکننده ی خورشید را در می نوردی
تا در قابِ پنجره ی من فرود آیی
در اشتیاقِ دیدارت، آنجا ایستاده ام
دور از دستانِ لرزانِ زمستان
در این اتاقِ بسته پناه گرفته ام
و خاطراتِ گرمِ پاییز را به یاد می آورم
سرد و بی روح، آنجا ایستاده ام
بادِ غربی در این نزدیکی ها می وزد
من به سرزمینِ تنهایی هایم بازگشته ام
آه ای شب، برایِ لمسِ ستارگانت
من چنان جزیره ای دور افتاده و متروک ام!
آه ای شب، شوالیه ی محبوبِ من!
مرا از خواب هایِ بی قرارم بلند کن!
قبایت را به رویِ ابدیت بگستران
تا اسبِ سیاهِ ناشناخته هایت
روحِ زمستان زده ام را برهاند...
یک بار و برایِ همیشه!