نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 05-08-2011
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



فصل چهارم


از خواب برخاست در حالی که از شدّت شور و شعف در پوست نمی گنجید زلال اشک گونه هایش را شستشو می داد و بر آتش درونش نَمِ التیام می بارد. او که شراره های سوزان وجودش تا شب پیش به آب هفت دریا هم فرو نمی نشست امروز به بلور اشکی هُرمِ سینه اش آرام آرام ملایمتر می شود.
در سراسر گیتی شاید این نخستین بار بود که عاشقی را مژده ی وصال معشوق می دادند بی آنکه دست سرنوشت را یارای فرقت و جدایی باشد.
ـ آیا راستی چنین است که پس از این دیدگان خاموش و بی فروغم به خورشید سیمای فرزند پیغمبر(ص) روشن و نورانی می گردد؟!
هَلا که وعده ی وصالِ یار، دلِ دریادلان رزم آور را در هول و هراس شرم گونه می اندازد و تن روئین تنان میدان را به تیغ حیای عشق می کاهد و اینک اگرچه شاهزاده ی امپراطوری بزرگ روم شرقی ـ بیزانس ـ دا در گرو سپرده است اما بشارتش به وصال بزرگ یار و عزیز دلداری داده اند که به گوشه ی چشم و ناز ابرویش بلند آسمان نیلی را طاق هستی کرده اند و کهن زمین خاکی را فرش عالم گسترانید.
کوه باشی فرو می پاشی، تناور درختان جنگل باشی دریا دریا باشی می خشکی ابر باشی می باری، آسمان باشی می غرّی و زمین باشی می لرزی اگر تو را موهبت دلداریِ کسی را داده باشند که خدایش دلداده ی او است.
آنجا که در دایره ی عشق نقطه ی پرگارش خداست چگونه می شود شعاعش قدم گذارد مگر سرمست از جام هوشیاری در حریم قدس الهی بار یافته باشی و این شاهزاده ی نوجوان از سرمستان پیشی گرفته جریده ی هستی است که باده ی روشن ضمیری را از جام بلورین توحیدی به دست بزرگ بانوی خداوندی، نوش کرده بود. پس از این روی به دلداری و دلدادگی عزیزی مفتخرش کردند که ردای الهی امانت بر تن دارد و خلیفه ی خداوند در زمین است.
و چون از این مرحله فراتر رود و سرشت الهیش در حضور خداوند به خلوتی اسرارآمیز بار یابد مادرِ نکو فرزندی خواهد شد که آسمان و زمین انتظارش را می کشد تا به اذن پروردگار رنگی آسمانی بر زمین ببخشاید و در برابر بهشت آیینه ای گردانَدش که بهشتیان را حسرت یک روز در زمین زیستن به دلها بیافتند.
از آن پس هر شب در عالم خواب بر آستان همایونی امام حسن عسگری(ع) بوسه ی ارادت می زد و در حضورش به شهود عالم لاهوت می نشست .
شبها از پی هم می آمد و می رفت و شاهزاده از باده ی چشمان عرش می نوشید و در خلوت انس خلیفه و جانشین بر حقّ خداوند شوط عبادت به جای می آورد و فرشتگان بر گیسوان خیالش شانه می کشیدند و گَرد از رخساره ی دامنش می زدودند ولی با این همه او باز آرام نداشت که در پی یافتن به حضور خورشید عرش نشین در عالم بیداری بود امّا فاصله ها هنوز پا برجا بودند و بر زخم دلش نمک می پاشیدند و شاهزاده شِکوه اش را شبها در عالم خواب به حضور امام(ع) عرضه می داشت تا شبی دیگر و موعدی دیگر قراری دوباره باز یابد.
شبی از شبها که همای سعادت بر اقبال بلند شاهزاده نظر داشت و او در خلوت اُنس امام و محبوبش به معراجی عارفانه سرسرای فرشتگان و ملائک را به عطر نگاه خویش معطّر می کرد، حضرت عسگری(ع) در عالم خواب به او فرمود:
جدّت قیصر، سپاهی را برای نبرد با مسلمان گسیل می دارد که خود با آنان همراه است تو نیز به هیئتی ناشناس در زمره ی کنیزان و خدمتکارانی که در پی سپاه می روند با آنان و همراه باش.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید