اينك چند بيت از شاعراني كه بدين سبك سخن گفته اند براي نمونه نقل ميشود:
از ميرالهي همداني معاصر جهانگير گوركاني:
روي درهم ميكشد از روي ما آيينه هم
چين پيشانيت گويا آيه يي در شأن ما
ز بس طراوت رويش نميتوان دانست
كه شبنم است به گل يا گره به پيشاني
از سالك يزدي معاصر شاه جهان گوركاني:
جواب نامه من غير نااميدي نيست
ز دست سودن بال كبوترم پيداست
صحبت ما عاقبت با دوست در خواهد گرفت
ما سراپا خار خشكيم او سراپا آتش است
از شوكت بخاري:
از بهر قطع كردن نخل حيات تو چون اره
دو سر نفس اندر كشاكش است
از غبارم گرد باد سرمه خيزد بعد مرگ
بس كه دارد گردش چشم تو سرگردان مرا
ديوانه كرد بس كه هوايت بها را
باشد كف از شكوفه به لب شاخسار را
از صائب تبريزي:
عالمي را كشت و دست و تيغ او رنگين نشد
تيزي شمشير پاك از خون كند شمشير را
زشت صاف از دل بگذرد گرم آن چنان تيرش
كه از بوي كباب افتد به فكر زخم نخجيرش
بر روي غافلان جهان خنده سپهر
از رود نيل كوچه به فرعون دادن است
بحر رحمت را تصور كرده بودم بيكنار
از غبار خط بدور عارضت حيران شدم
از طالي آملي:
ز غارت چمنت بر بهار منتهاست
كه گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند
خواستم تا سينه بخراشم به ناخن جسم زار
در ميان پنجه ام مانند مو در شانه شد
از كليم كاشاني:
بود آرايش معشوق حال درهم عاشق سيه روزي مجنون سرمه باشد چشم ليلي را
غرق وصال آگه ز آسيب چشم بد نيست تا دام بر نيامد ماهي خبر نداد
نجات غرقه بحر تعلق آسان نيست مگر به تخته تابوت بر كنار افتد
از محمد طاهر غني كشميري:
برنداريم ز اشعار كسي مضمون را طبع نازك سخن كي نتواند برداشت
قلم تحرير كرد از سينه چاكم مگر حرفي كه مكتوبم ز صد جاپاره چون بال كبوتر شد
ميان ما نزاكت همچو مو آن دلستان دارد پر مور است شمشيري كه بر موي ميان دارد
دل به مردن نه غني چون قامتت گرديد خم بهر اين خاتم نگيني نيست جز سنگ مزار
..