نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 12-12-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟؟!

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟؟!











عقل در لغت از عقال و پای بند شتر مأخوذ است و چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت به سوی افعال ذمیمه شود لهذا خرد و دانش را عقل گویند .

رویه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دوراندیشی استوار است . اطراف و جوانب امور را قبلاً از نظر می‌گذرانند ، پست و بلند و زیر و بم هر امری را در بوته سنجش و آزمایش قرار می‌دهند و سپس دست به کار می‌شوند تا اگر زیان و ضرری معنا و مادتاً بر آن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشیمانی به دندان نگیرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند . در غیر این صورت اطلاق عنوان عاقل بر چنان افرادی دور از عقل و اندیشه خواهد بود .

داستان شورانگیز زلیخا نسبت به یوسف پیغمبر به قدری مشهور و زبانزد خاص و عام است که همه کس کم و بیش به آن واقف است :

یوسف صدیق فرزند یعقوب و راحیل بر اثر حسادت برادرانش در چاه افتاد و مالک بن دعر که با کاروانش از آن سوی می‌گذشت وی را نجات داده به عزیز مصر قطیر بن رحیب یا فوطیفرع که در زمان سلطنت ریان بن ولید فرعون مصر می‌زیست به قیمت قابل توجهی فروخت .

عزیز مصر یوسف را به خانه برد و به همسرش زلیخا گفت : «او را گرامی‌ بدار. شاید روزی از او بهره برگیریم و وی را به فرزندی بپذیریم زیرا در ناصیه اش اصالت و گوهر و نجابت ذاتی کاملاً هویداست.»

زلیخا که خود فرزند نداشت در پرورش و تربیت یوسف همت گماشت تا به حد کمال رسید ولی زیبایی و جذابیتش چنان محرک و خیره کننده شده بود که دل و جان زلیخا را به یغما برد و او را از اوج غرور و نخوت به حضیض زبونی و بیچارگی کشانید .

زلیخا برای تحریک یوسف که از ارتکاب گناه امتناع داشت و مخصوصاً حاضر نبود نسبت به ولی نعمت خود عزیز مصر خیانت کند به هر وسیله ای متوسل شد و «جامه ای از خز و دیبا به قامتش برید و کمرهای مرصع از گهرهای درخشان و تاج‌های مذهب به عدد سیصد و شصت برایش مهیا ساخت . هر روز به دوشش خلعتی نو می‌انداخت و تاجی تازه بر فرقش می‌ آراست . خوردنی‌های گوناگون از سینه مرغ و مربای خوشگوار و شربت ناب و مغز بادام آماده می‌کرد تا یارش به هر چه میل کند حاضر سازد . شبها از دیبا و حریر برایش بستر می‌ساخت . و از هر دری با وی سخن می‌گفت . ولی یوسف پارسا و پرهیزگار با وجود آنکه در عنفوان جوانی و غرور جوانی می ‌زیست طنازی و عشوه گری زلیخا و آن همه امکانات را نادیده شمرد و نور تقوی و صفای ایمان چنان بر او هی زد که بدون ترس و تأمل دست رد بر سینه زلیخا نهاد .

زلیخا چون از همه طرف راه چاره و کامجویی را مسدود دید به اخافه و ارعاب یوسف برخاست و با حربه تهمت و افتراء ، شوهرش عزیز مصر را بر آن داشت که او را در سیاهچال جای دهد تا شاید رنج و شکنجه زندان بر سر راهش آورد و مسئول دلداده اش زلیخا را اجابت کند ولی خلف صدق یعقوب وسلاله ابراهیم خلیل به خانه جدید گام نهاده خوف زندان را در مقابل خوف و مشیت الهی به هیچ گرفت و در آن چهار دیواری تنگ و تاریک نیز به هدایت و ارشاد زندانیان و ترغیب و دلالت آنان به قبول توحید و پرستش خدای یگانه و احراز ملاهی و مناهی پرداخت . هر روز و ساعتی که سپری می‌شد زلیخا به انتظار انصراف تصمیم و بازگشت محبوب بود ولی سالها گذشت و یوسف همچنان مانند کوهی استوار در چهار گوشه زندان باقی ماند و اوقات را به عبادت پروردگار و هدایت و ارشاد زندانیان گمراه مصروف داشته از اینکه از کید و مکر زلیخا و سایر زیبارویان مصری رهایی یافت خدا را شکر می‌ گذارده است .

اینجا بود که زلیخا از کرده پشیمان شد و از اینکه یوسف را به زندان انداخت انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید و زلیخای آشفته را در غم فراق معشوق و هجران دلداده اش بی تاب و نالان ساخت به قسمی‌که خواب و خوراک و آسایش از وی سلب گردید و نشاط جوانی و زیباییش به زشتی و کراهت گرایید . بعضی از شبها از دوری یوسف بی تاب می‌شد که با دایه وفادارش در تاریکی شب به زندان می‌رفت و در گوشه ای آن قدر محبوبش را نظاره می‌کرد که سپیده صبح می‌دمید و آنگاه به خانه باز می‌گشت .

اگر چه زلیخا پس از رهایی یوسف از زندان و فوت همسرش مشمول و عنایت الهی قرار گرفته به فرمان خدا و با اعاده همان زیبایی و طنازی دوران جوانی به وصال محبوب رسید . ولی آن حسرت و ندامت اولیه که ناشی از عدم تعقل و دوراندیشی بود بعدها به صورت ضرب المثل درآمده در افواه ملل و اقوام مختلفه مورد استشهاد و تمثیل قرار گرفت .
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید