نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 04-20-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قاصدک


دیشب دلم گرفته بود مثل هوای بارونی دلم هوا تو کرده بود
هوای شیرین زبونی دلم می خواست گریه کنم
بگم که سخت تنهایی نمی دونم چه حالیو کجاییو؟
چه میکنی؟ ولی صدات تو گوشمه
رفتم کنار پنجره گفتم شاید ببینمت دیدم محال دیدنت چون گل باید بچینمت...

رو صندلی نشستم و یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم
خبر آورد ای اشنا یه چیزییو بهت بگم؟؟
گفتم بگو...اهی کشید اومد نشست رو شونهام
یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشک چشام
می گفت که تو یه راه دور یه راه دورو سوتو کور

مسافری نشسته بود مسافره غریب ودل شکسته بود
از تو همش شکوه می کرد با اشک گرم و دل سرد
چه قدر دلش میخواست که تو نگاش کنی صداش کنی
بهش بگی دوسش داری
تا اومدم بهش بگم برو بگو دوسش دارم پاش میشینم
دیدم که اون رفته بود و منم دارم خواب میبینم....


....
..
.




__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید