نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 06-10-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هنگامی که عمید به کلبه آمد، رابعه این عبارت را بر زبان داشت:
ـ پدرم، مرا به استاد بابا بخشیده است، به من گفته است که شما پدر و مادر معنوی من به شمار می آیید.
عمید گوش خواباند تا بقیه ی سخنان دختر زیبا را بشنود، اما او و گلشن مکالمه شان را به آخر رسانده بودند.
در مدتی که عمید سرگرم گفت و گو با کاروانیان و شمشیرزنان بود، گلشن و رابعه مرزهای بیگانگی را در نوردیده بودند، رابعه به اختصار از زندگی اش، از خانواده اش سخن رانده بود و علت سفرش به هرات را برای زن پیر گفته بود.
عمید چون آن دو را خاموش یافت، به نزدشان آمد به کنارشان به گونه ای نشست، که همسرش در یک سویش قرار گرفت و دختر گل چهره در دیگر سویش، آن گاه پرسشید:
ـ مادر و دختر، خوب با هم گرم گرفته اند، در چه مقوله ای سخن می راندید؟
گلشن در جواب گفت:
ـ رابعه درباره ی زندگی اش با من سخن می گفت، اما هنوز کاملاً نمی دانم این که کی هست و از کجا آمده است؟
مرد دانشمند تبسمی به لب آورده:
ـ در واقع رابعه زحمت مرا کم کرده است، آن چه را که من می خواستم به تو بگویم، برایت شرح داده است، رابعه پای به زندگی مان نهاده است تا ما را از تنهایی در آورد، تا برای سبزه ها و گل های باغ مان، مصاحبی باشد، و فرزندمان گردد.
گلشن بر کلام محبت آمیز همسرش، عبارتی چند افزود:
ـ رابعه آمده است تا بزرگواری خداوند را به ما بنمایاند، من همواره آرزو داشتم که کلبه مان با حضور فرزندی حرارت می یافت، ولو آن که کودکی زشت رو باشد، کور و کر باشد، ولی خداوند زیباترین فرزند را نصیب مان کرده است.
چنین سخنانی، رابعه را در حریری از شادمانی می پیچید، او سر به زیر داشت و نمی دانست به چه زبانی، امتنانش را بر زبان آورد، نوعی خجلت و شرم دلپذیر، او را در خود گرفته بود، عمید خرسند از این که کلبه اش با حضور رابعه، رونقی به خود گرفته است، زندگی اش شوری یافته است، زندگی اش با شادمانی رنگ خورده است، عطر سعادت را به خود گرفته است، عمید گفت:
ـ تا پیش از این سفر، فقط همسری داشته ام، اما از سفر که باز گشته ام هم همسری فداکار و انسان دارم و هم دختری چون برگ گل... به صدای قلبم گوش فرا دارید، تپش هایش را بشنوید، خواهید دید که دلم عشق شما دو نفر را فریاد می کند.
هر چند که رابعه و عمید به تازگی از سفر آمده بودند و می بایست تن به استراحت می سپردند، آن قدر حرف و حدیث داشتند که ساعت ها با یکدیگر به صحبت نشستند، گلشن شامی مختصر برای خود و خانواده اش تدارک دید، قاتقی و قرصی نان، همراه با اندکی سبزی؛ این شام ساده نیز هیچ شباهتی به شام
های ...
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید