نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 02-03-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Wink برنادت سوبيرو مقدس Saint Bernadette Soubirous قدیسه شهر لورد فرانسه

دعا و توبه
برای حفظ من از مقامات شهر پدر پیرامل مرا با خواهران راهبه در بیمارستان پانسیون کرد . من یواش یواش نوشتن و زبان فرانسه و خیاطی و گلدوزی و قلاب دوزی آموختم . با وجود اینکه شانزده سالم شده بود اما قد و قواره ام یازده دوازده ساله می نمود .
تصوير برنادت در کنار خواهر ارشد بيمارستان لورد جايي که برنادت از سال ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۶ در آنجا زندگي کرد
یک بار من با یک عطسه ناگهانی همه را از جا پراندم و یکی از خواهر ها که داشت به فرانسوی حرف می زد خیلی جا خورد . یک بار هم یکی از خانمها از رفتار من ناراحت شد چون من لنگه کفشم را از پنجره کلاس پرت کرده بودم و از جولی گاروس خواسته بودم که آن را از توت فرنگی های باغچه پر کند و بیاورد . پدر پیرامل به من اجازه داد که هر هفته در مراسم عشای ربانی شرکت کنم و همینطور ماهی دوبار .
در ژانویه 1862 ، حکم اسقف رای خود را بر این مبنی صادر کرد که ما تصدیق می کنیم که مادر مقدس در 11 ژانویه 1858 و روزهای بعد بر برنادت سوبیرو ظاهر شده و پیشنهاد می کنیم در محل غار که حالا در قلمرو اسقف تاربس است ، کلیسایی بنا شود .

كليساي لورد ساخته شده توسط پدر پيرامل
صنعت عکاسی تازه وارد لورد شده بود و از من خواسته شده بود که حالت اکستازی و خلسه به خود بگیرم و برای عکس ژست بگیرم و من جواب دادم که نمی توانم . آخر من که الان بانو را نمی بینم . یک عکاس دیگر از من خواست که برای هر عکس لباسم را عوض کنم . و من لباس نداشتم . عاقبت عکسها در لورد هر کدام به قیمت پنج سنت به فروش رفت .
برنادت سوبیرو
من هر روز ده بیست بار نزد خواهر پارلر فرستاده می شدم و او با سوال و جوابهایش عذابم می داد . خواهر ویکتویرن می گفت این رویت ها همان طور که برای تو بوده می تواند برای بقیه هم اتفاق بیفتد .
در آوریل 1862 من افتادم و بدنم را پماد زدم . دکتر بیمارستان برای من دارو تجویز کرد اما من از آب ماسابیل خواستم . دقایقی بعد از نوشیدن جرعه ای از آن ، احساس کردم که کوه سنگینی از روی سینه ام برداشته شده است .
دکتر گفت که داروی من موثر واقع شده و من جواب دادم ولی من از آن استفاده نکردم و او گفت او آنقدرها هم که فکر می کردی حالت بد نبود .
ترک لورد برای همیشه
در این زمان بود که تندیس مریم مقدس توسط فابیسچ مجسمه ساز ساخته شد و در غار جای داده شد . او سعی کرده بود قداست مادر مقدس را با سنگ مرمر به تصویر بکشد .
تندیس مریم مقدس در غار ماسابی
البته هیچ سنگ مرمری قادر نبود روحانیت او را به تصویر بکشد و من مجبور بودم اقرار کنم که این شبیه به بانو نیست . مجسمه ساز تندیس بانو را خیلی بزرگ و با لبخندی خیلی کم رنگ به تصویر کشیده بود . او تقصیری ندارد . در بهشت متوجه واقعیت خواهد شد .
شادمانی پدرم در آن روز به اوج خود رسیده بود . او روزها به عنوان یک کارگر در آنجا کار کرده بود . و مادرم در سکوت خدا را به خاطر برکاتش سپاس می گفت .
بعد ، در اوایل سال 1865 جاستین برادر کوچکم تلف شد . او هرگز به سن ده سالگی نرسید . او چهارمین فرزند والدینم بود که از دست می رفت . چهار نفر از اعضای خانواده مان در بهشت جای ما را آماده نگه داشته بودند و منتظر ما بودند . قرار بود که روزی دوباره اولیای خدا در بهشت همدیگر را ملاقات کنند .
کمی بعد از مرگ جاستین ، اسقف اعظم از لورد بازدید کرد . من روی یک قطعه چوب نشسته بودم و داشتم برای شام خواهران هویج پوست می کندم . که او وارد آشپزخانه شد و او در مورد ازدواج از من سوال کرد .
من جواب دادم که نه من نمی توانم ازدواج کنم .
او پرسید در مورد صومعه چه آیا فکری در آن رابطه کرده ای ؟
من جواب دادم من اطلاعات و دانش زیادی ندارم . در کار خاصی هم تبخر ندارم .
او گفت تو در پوست کندن هویج ها ماهر هستی رویش فکر کن و اگر جواب قلبت بله بود ترتیب کارها را می دهم .
من دعا کردم و نظر پدر و مادرم را پرسیدم و با پدر پیرامل مشورت کردم . صدای قلب من بله بود . من صومعه خواهران دیر نورز را انتخاب کردم چون آنها هیچ وقت سعی نکردند مرا به آنجا بکشانند .
سوم جولای 1866 من برای آخرین بار به غار ماسابیل رفتم . چرخیدم و به عقب نگاه نکردم . در 7 جولای من و دو نفر نامزد دیگر ورود به دیر ، به نورز رفتیم . مقامات مافوق نامزدهایی که شب وارد می شدند نمی پذیرفتند . ما هم کورمال کورمال رختخوابمان را در خوابگاه پیدا کردیم و خوابیدیم . ما آن شب گریه کردیم و اشکهای ما بیشتر نشانی بود از حس وظیفه و میل به خدمت .

عکس برنادت درست قبل از رفتن به دير نورز
برنادت دختريست كه روسري به سر دارد

عدم پذیرش در هیچ کجا
روز بعد ، خواهر تارک دنیا سه هزار نفر را گرد هم آورد و من با لباس لوردم و یک روسری سفید در جلسه حاضر شدم . از من خواسته شد که ماجرای رویت هایم را تعریف کنم همچنین گفته شد که این اولین و آخرین باریست که در دیر راجع به آن موضوع حرف می زنم .
در حالیکه دلتنگ لورد بودم ، تا ماه آگوست تحمل کردم و بعد ، یک دوره سرفه های خفه کننده به سراغم آمد . خواهر اسقف را صدا کرد که مرا تدهین کند .
او گفت : تو داری می میری و من آمده ام که اعترافات مذهبی ات را بگیرم . و تو فقط در آخر باید آمین بگویی . بعد او راهی شد و به مادر ارشد سپرد که وقتی من نفس آخرم را کشیدم چشمانم را ببند . و وقتی که من تبعیت نکردم ( نمردم ) او خیلی عصبانی شد .
او گفت تو هیچ نیستی جز یک احمق پست اگر تا صبح نمیری لباس رهبانیتت را در می آورم و دوباره به قسمت نوآموزان می فرستمت .
هنوز به قسمت مبتدیان نرفته بودم که خبر فوت مادرم را شنیدم . او هشتم دسامبر و در لورد با آرامش از دنیا رفت.
مرگ او در سن 41 سالگی مرا متقاعد کرد که دنیا فقط یک اتاق انتظار برای بهشت است .

پورتره از مادر برنادت
در 30 اکتبر 1867 به همراه 43 نفر دیگر از نو آموزان من رسما راهبه شدم .

اين تصوير برنادت دو سال بعد از شروع راهبگيست

برای من شادی آسمانی و تحقیر انسانی در هم ممزوج شده بود . کشیش کاتولیک به مادر گفت که حالا ما مانده ایم که خواهر ماری برنارد را در کدام بخش منصوب کنیم . او خیلی کودن است و به درد هیچ کاری نمی خورد .
بعد اسقف در جلوی جمع گفت که " خواهر ماری برنارد در هیچ قسمتی منصوب نمی شود . اگر این حقیقت دارد که تو به درد هیچ کاری نمی خوری ، وانگهی برای چه به جماعت پیوسته ای ؟ و من جواب دادم این همان جوابی بود که به شما در لورد دادم و شما آن موقع گفتید که مسئله ای نیست .
مادر شروع به صحبت کرد و گفت موسیو اگر شما مایل باشید ما می توانیم او را به خاطر خدا نگه داریم و در درمانگاه مشغول به کار شود . برای شروع ، او می تواند در نظافت کمک کند .
اسقف به من نگاه کرد و گفت به تو وظیفه دعا واگزار می شود .
دوران رهبانیت برنادت
بعد از اتمام نوآموزی من دوران راهبگی ام را با کمک در نظافت شروع کردم . کدبانوی تازه کار ها خواهر وازو از من خواست که تمام قلبم را به روی او بگشایم و از او اطاعت محض کنم .
کسی که قلبش را به ملکه آسمانی گشوده است ، نمی توان وادارش کرد که قلبش را به روی موجودی زمینی بگشاید . با این حال این شرایط هم برای من خوب بود . کسی که به عیسی مسیح اعتقاد دارد ، به همه رنجهای عالم ، بدون اما و شاید و با تمام قوای جسم و روح بله می گوید . او همیشه می گفت برنادت بودن چیز خوبی نیست .
آنتونیت دایلاسAntoinette Dalias دختری جدید الورودی بود که می خواست راهبه شود . او گفت من سه روز است که در نورز هستم و هنوز کسی این برنادت را به من نشان نداده است . یکی از خواهر ها گفت دختر بغل دستیت برنادت است و او فریاد زد نه ! من دستش را گرفتم و گفتم بله مادمازل . همینطور است .
ما برای همیشه با هم دوست باقی ماندیم .
یک مرد روحانی به من اطمینان داد که بانوی ما کمر آبی نمی بندد زیرا آبی یک رنگ روحانی نیست . و من جواب دادم که چیزی در مورد آداب و اصول مذهبی نمی دانم . ولی کمر بند بانو آبی بود . صبر و شکیبایی در مقابل چنین مردمی برای من عبادت بود و مامورت من هم عبادت بود .
بچه ها هیچ وقت مرا ناراحت نمی کردند . یک بار یک کوچولوی چهار ساله از من پرسید شما بانوی ما را دیده اید . آیا او خیلی زیبا بود ؟ و من جواب دادم خیلی زیبا . اونقدر که اگر یک بار او را ببینی حاضری بمیری که فقط یک بار دیگر ببینیدش .
روش دعای من با تسبیح بود و این در واقع تمام زندگی من بود . در دست گرفتن آن به انسان آرامش و صفا و شادمانی می دهد . یک روز تسبیحی که در حین دیدارهای مریم مقدس به دست می گرفتم گم شد و دیگر هیچ اثری از آن یافت نشد . آن تسبیح را حواهرم توینت در سال 1856 به من داده بود . یک روحانی با افتخار ادعا کرد که تسبیح من نزد اوست و من جواب دادم که اگر کسی ادعا کند که تسبیح من نزد اوست مطمئنا آنرا دزدیده است چون من هرگز آن را به کسی نبخشیده ام .
يكي از تسبيح هاي برنادت
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید