نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 12-11-2012
مستور آواتار ها
مستور مستور آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207

2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
مستور به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در جایی در بیان خاطرات امیر کبیر میخواندم
که روز امیر کبیر یکی از فرماندهان ارتش را برای خاموش کردن غائله ای که در اصفهان به وقوع پیوسته بود با عده ای . روانه مینماید تا آن آشوب را سرکوب کند . فرمانده سریعا آماده شده و به سرعت به طرف اصفهان حر کت مینماید .
سرهنگ برای اینکه زودتر به اصفهان برسد از بیراهه عازم میشود تا در یکی از منزلگاههایی که بین راه بوده اطراق میکند
چون منطقه سرسبز بوده چوپانی گله گوسفند خود را برای چرا به نزدیک محل اطراق آن سرهنگ و همراهان می برد
چشم سرهنگ که به گوسفندهای چاق و چله می افتد
به زور یکی از گوسفندها را تصاحب میکند سر میبرند کباب کرده میخورند هر چه چوپان بیچاره التماس میکند سرهنگ طرفی نبسته و اعتنایی نمیکند.
وقتی چوپان مستاصل میشود به یک بلندی رفته و با صدای بلند فریاد میکشد ای امیرکبیر تو که میگفتی که من برای برقراری عدالت و نظم جامعه به پا خواستم بیا و ببین که این افراد تو با من چه کردند
سرهنگ و همراهان به خنده افتاده سوار بر مرکبها آنجا را ترک میکنند
مینویسند هنوز سرهنگ به اصفهان نرسیده امیر او را برگردانده و حکم ازلش را صادر کرده او را تنبیه به خسارتی که به چوپان وارد کرده و همچنین اخراج از دستگاه حکومتی مینماید

یک گریزی هم بزنیم
عین همین الان

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید