نمایش پست تنها
  #17  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

از مرزِ انزوا چشمان ِ سياه ِ تو فريب‌ات مي‌دهند اي جوينده‌ي ِ بي‌گناه! ــ تو مرا
هيچ‌گاه در ظلمات ِ پيرامون ِ من بازنتواني‌يافت; چرا که در نگاهِ
تو آتش ِ اشتياقي نيست.



مرا روشن‌تر مي‌خواهي
از اشتياق ِ به من در برابر ِ من پُرشعله‌تر بسوز
ورنه مرا در اين ظلمات بازنتواني‌يافت
ورنه هزاران چشم ِ تو فريب‌ات خواهد داد، جوينده‌ي ِ بي‌گناه!
بايست و چراغ ِ اشتياق‌ات را شعله‌ورتر کن.







از نگفته‌ها، از نسروده‌ها پُرَم;
از انديشه‌هاي ِ ناشناخته و
اشعاري که بدان‌ها نينديشيده‌ام.
عقده‌ي ِ اشک ِ من درد ِ پُري، درد ِ سرشاري‌ست. و باقي‌ي ِ ناگفته‌ها
سکوت نيست، ناله‌ئي‌ست.



اکنون زمان ِ گريستن است، اگر تنها بتوان گريست، يا به رازداري‌ي ِ
دامان ِ تو اعتمادي اگر بتوان داشت، يا دست ِ کم به درها ــ که در
آنان احتمال ِ گشودني هست به روي ِ نابه‌کاران.



بااين‌همه به زندان ِ من بيا که تنها دريچه‌اش به حياط ِ ديوانه‌خانه
مي‌گشايد.
اما چه‌گونه، به‌راستي چه‌گونه


در قعر ِ شبي اين‌چنين بي‌ستاره،

زندان ِ مرا ــ بي‌سرود و صدا مانده ــ
بازتواني‌شناخت؟







ما در ظلمت‌ايم
بدان خاطر که کسي به عشق ِ ما نسوخت،



ما تنهائيم
چرا که هرگز کسي ما را به جانب ِ خود نخواند،



ما خاموش‌ايم
زيرا که ديگر هيچ‌گاه به سوي ِ شما بازنخواهيم آمد،
و گردن‌افراخته
بدان جهت که به هيچ چيز اعتماد نکرديم، بي‌آن‌که بي‌اعتمادي را
دوست داشته باشيم.







کنار ِ حوض ِ شکسته درختي بي‌بهار از نيروي ِ عصاره‌ي ِ مدفون ِ
خويش مي‌پوسد.
و ناپاکي آرام‌آرام رخساره‌ها را از تابش بازمي‌دارد.



عشق‌هاي ِ معصوم، بي‌کار و بي‌انگيزه‌اند.
دوست‌داشتن
از سفرهاي ِ دراز تهي‌دست بازمي‌گردد.



زير ِ سرتاق‌هاي ِ ويران‌سراي ِ مشترک، زنان ِ نفرت‌انگيز، در حجاب ِ
سياهِ بي‌پرده‌گي‌ي ِ خويش به غم‌نامه‌ي ِ مرگ ِ پيام‌آوران ِ خدائي
جلاد و جبرکار گوش مي‌دهند و بر ناکامي‌ي ِ گنداب ِ
طعمه‌جوي ِ خويش اشک مي‌ريزند.



خداي ِ مهربان ِ بي‌برده‌ي ِ من جبرکار و خوف‌انگيز نيست،
من و او به مرزهاي ِ انزوائي بي‌اميد رانده شده‌ايم.
اي هم‌سرنوشت ِ زميني‌ي ِ شيطان ِ آسمان! تنهائي‌ي ِ تو و ابديت ِ
بي‌گناهي، بر خاک ِ خدا، گياه ِ نورُسته‌ئي نيست.







هرگز چشمي آرزومند به سرگشته‌گي‌تان نخواهد گريست،
در اين آسمان ِ محصور ستاره‌ئي جلوه نخواهد کرد و خدايان ِ بيگانه
شما را هرگز به پناه ِ خود پذيره نخواهند آمد.
چرا که قلب‌ها ديگر جز فريبي آشکاره نيست; و در پناه‌گاه ِ آخرين،
اژدها بيضه نهاده است.



چون قايق ِ بي‌سرنشين، در شب ِ ابري، درياهاي ِ تاريک را به جانب ِ
غرقاب ِ آخرين طي کنيم.
اميد ِ درودي نيست...
اميد ِ نوازشي نيست...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید