یه روز داشتیم می رفتیم سر کلاس تشریح دوستم یه هویی !!! انگار که برقش گرفته باشه به سرعت دوید و داد زد شما برین منم میام!
آقا مام از همه جا بی خبر دوویدیم رفتیم که دیرمون نشه!
استاد زود تر از همه در اتاق رو باز کرد و با خیال راحت رفت تو!!!
بودند بچه ها یه هف هشت تایی!!
دخترام هییی!
چشمت روز بد نبینه داداش!
تا استاد ملافه ی سفید روی جنازه رو کنار زد دو تا از دخترا در جا غش کردند!
پسرام دویدن بیرون و من همین طور متبسم!!! زل زل به استاد نگاه می کردم (بین خودمون بمونه! روحم داشت از کف می رفت)
مرده هه رو بگی می خندید و خیار شو گاز می زد!
نگو ناغافل دوستم رفته بود و یه خیار گاز زده داده بود دسته مرده هه!!!
حالا چه طوریدوستم؟ مخشو می گم(!!!)الله اعلم
(به نقل از دوستم و دوستم از داداشش(اون داداش الان یکی از دکترای خوبه قمه))
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
|