نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 06-09-2011
KHatun آواتار ها
KHatun KHatun آنلاین نیست.
کاربر فعال ادبیات جهان
 
تاریخ عضویت: Mar 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 210
سپاسها: : 86

250 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سفر فضائی

این* یعنی ، در تونل یک ترافیکِ شدید و گرم، سرت را به شیشه ی بخارگرفته ی اتومبیلت تکیه داده باشی و در حالیکه به نورِ مبهمِ چراغِ اتومبیل ها خیره شده ای، گریه کنی. با صدایِ بلند، حتی در حدِ فریاد کشیدن...اما کسی سرش را به طرفت برنگرداند. کسی صدایت را نشنود.کسی به شیشه ی اتومبیلت نزند که چه خبر است؟ تنها نورهایِ مبهم پشتِ شیشه ی بخارگرفته کوچک و کوچک تر شوند. آنقدر که احساس کنی همه ی اتومبیل ها در حالِ حرکت اند و تو از آنها دور و دورتر می شوی. شاید هم یک عده چراغ قوه به دست در تونل دنبال چیزی هستند. بالایِ اتومبیل ها راه می روند و نورِ چراغ قوه شان را می رقصانند. و تو همین طور دور و دورتر می روی.

شاید هم یعنی یک لحظه ی متوقف شده در مترو. آدم هایی که دیگر جسم نیستند، فقط طولِ موج اند. ریتم دارند و طیفِ متراکمی از بدنشان جدا می شود...هر لحظه. و تو آن بیرون ایستاده ای و به دنباله ی آدم ها خیره شده ای. دنباله هایی که دور و دورتر می روند.

شاید هم یعنی، آمیزشِ ملایمِ صداهایِ بیرون با صدایِ ملایمِ آبِ رَحِم چند دقیقه یا حتی چند ثانیه قبل از تولد...

اما خب اسمَش می گوید که اتانازی است.




* sleepless dreams-euthanasia/sanctuary
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید