نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض اصطلاحات زبان فارسی : حرف "د"

اصطلاحات زبان فارسی : حرف "د"
منبع http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx

تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
د
بخش نخست
د ِ ؟ واقعن ؟، راستی ؟
د ِ پس، آخر ( د ِ بخور )
د ِ حرفی برای بیان مداومت ( سر طناب را گرفت و د ِ بکش )
د ِ زود باش ! ( د ِ بیا !، د ِ بشین ! )
دادار دودور عِرض و ناموس زن، آلت تناسلی مرد، هارت و پورت
داداش برادر، لفظی برای ابراز صمیمیت
داداشی برادر در زبان کودکان
دادستان ستاننده ی داد، مدعی العموم
دادستانی دادخواهی، کار دادستان
داد سحن دادن سخن رانی کردن، پر حرفی کردن، حق مطلب را ادا کردن
داد کشیدن عصبانیت و خشم نشان دادن
داد و بی داد جار و جنجال، هیاهو
داد و قال داد و فریاد، قیل و قال
داد و هوار داد و فریاد
دار داربست قالی، چوبه ی اعدام
دارا ثروتمند
داراشکنه سمی قوی از گروه کلرور جیوه
دارایی ثروت، وزارت خانه ای که امور مالی کشور در آن رسیدگی و برنامه ریزی می شود
داربست چوبی چند که معماران روی آن ایستاده و کار می کنند، چوب بست، داربند
دار زدن اعدام گناهکار با آویختن از چوبه ی دار
دار کشیدن نگا. دار زدن
دار و دسته پیروان و اطرافیان
دار و دسته راه انداختن برانگیختن یاران و طرفداران، ترتیب دادن گروه هواداران
دار و دیزی لوازم اندک و ناچیز و ارزان خانه
دار و ندار کل دارایی، تمام هستی
داریه حلقه ای چوبی که روی آن پوست کشیده و رامشگران به همراه دیگر سازها می نوازند
داریه زدن نواختن داریه، دایره زدن
داریه زنگی دایره ای دارای سنج های کوچک که چون آن را بنوازند از آن ستج ها آواز بر می آید
داریه نم کن کسی که پوست داریه را نم می زند تا نیکو بنوازد، چاپلوس
داش لوطی، مشدی
داشتن مشغول بودن (داشت نامه می نوشت)
داشم اصطلاح داش مشدی ها به معنی برادرم
داش مشدی لوطی محل، آن که غرور جوانی دارد
داغ مصیبت، اندوه، سخت گرم، سوران
داغان از هم پاشیده، پریشان
داغان شدن از هم پاشیدن، متفرق شدن
داغان کردن از هم پاشاندن، متفرق کردن
داغ باطل خوردن از کار افتادن، از رونق و رواج افتادن
داغ باطل زدن از کار انداختن، از رونق و رواج انداختن
داغ به دل کسی گذاشتن کسی را عزادار کردن (یکی از عزیزان کسی را کشتن)
داغ به دل یخ گذاشتن کاری بی هوده و بی اهمیت کردن
داغ چیزی را به دل کسی گذاشتن کسی را از چیزی محروم ساختن و در حسرت آن گذاشتن
داغ چیزی به دل کسی ماندن آرزوی چیزی را داشتن و به آن نرسیدن
داغ دیدن شاهد مرگ عزیزی شدن
داغ دیده مصیبت رسیده، کسی که شاهد مرگ عزیزی شده است
داغ کردن پشت دست توبه کردن، برای نکردن کاری با خود شرط کردن
داغ کسی به دل کسی ماندن عزادار شدن کسی به دلیل مرگ عزیزی
داغ کسی را به دل کسی نهادن غزیز کسی را کشتن
داغ کسی را تازه کردن کسی را به یاد مصیبتش انداختن
داغ و درفش کردن مجرمی را برای اقرار کردن داغ کردن
دال خمیده، کج
دالبُر بریده چون دال، منحنی وار بریدن
دال به دال پشت سر هم
دالنگ و دلونگ صدای زنگ چارپایان
دالی دالی کردن خود را مرتب پنهان کردن و سپس نشان دادن
داماد مرد تازه زن گرفته
داماد سرخانه دامادی که در خانه ی پدر زن زندگی می کند
دامب و دومب آوای ضرب و تنبک
دام پزشک پزشک حیوانات
دامن بر آتش زدن فتنه ای را شدیدتر کردن
دامن به کمر زدن آماده شدن، آستین بالا زدن
دامنگیر کسی بودن کسی را گرفتار کردن
دامنگیر کسی شدن چیزی گرفتار شدن کسی به چیزی
دامنی پارچه ای که با آن دامن می دوزند
دان دانه، چینه
دان پاشیدن دانه ریختن، به قصد گرفتار کردن کسی به او امتیازات دادن
دان دان متفرق و پراکنده
دان دان بیرون زدن ظاهر شدندانه ها بر پوست (در سرخک و آبله مرغان و مانند این ها)
دان دان شدن دانه بستن عسل و شیره و روغن و مانند این ها
دانش جو دانش پژوه، آن که در دانشگاه درس می خواند
دانش سرا آموزشگاه تربیت معلم
دانش سرای عالی آموزشگاه تربیت استاد
دانش سرای مقدماتی آموزشگاه تربیت دبیر
دانشگاه محل آموزش دانش و فلسفه و هنر
دانشگاهی کسی که در دانشگاه کار می کند، اعضای هیات علمی
دانگ یک ششم، سهم، قسمت
دانگی انجام کاری با پرداخت سهم خود از هزینه ی آن
دانه دانه یک یک
دانه دانه شدن دانه ها از یکدیگر جدا شدن
دانه ی درشت برچیدن به دستمزد کم قانع نبودن
داو نوبت بازی
دانه کردن دانه های میوه ای را جدا کردن، پراکنده کردن
داوطلب خواستار، نامزد
دایر شدن بر پا شدن، رواج یافتن، آباد شدن
دایر کردن بر پا کردن، رواج دادن، آباد کردن
دایه زن شیر دهنده، قابله، پرستار بچه
دایه ی مهربان تر از مادر پرستاری که بیش از مادر مواظب کودک است، کسی که تظاهر به دل سوزی می کند
دایی برادر مادر، لقبی برای ابراز صمیمیت
دایی اوغلی پسر دایی
دایی قزی دختر دایی
دبش گس، دارای مزه ی ترش و گزنده
دبنگ احمق، کودن
دبور بی سر و پا، لات، ولگرد، آسمان جل
دبوری بی سر و پایی، ولگردی
دبه ظرف، کوزه
دبه دسته هایی از اراذل در قدیم که با یکدیگر شوخی های زشت می کردند
دبه خایه مبتلا به فتق بیضه
دبه در آوردن جر زدن، از قول خود سر باز زدن، اظهار پشیمانی کردن پس از عقد قرارداد
دبه در پای شتر انداختن در میان مردم فتنه انگیزی کردن
دبه کردن نگا. دبه در آوردن
دبه ی کسی را روغن کردن با دادن پول و هدیه کسی را راضی کردن
دبیر آموزگار دبیرستان، فرد صاحب مقام در یک حرب، وزارت خانه یا سفارت
دبیرستان آموزشگاه برای دریافت دیپلم متوسطه
دخالت کردن در آمدن در کاری
دخانیات کشیدنی ها مانند توتون و تنباکو و مانند آن ها
دختراندر نادختری، دختری که از شوهر یا زن دیگری باشد
دختر بچه دختر کم سن و سال
دختر خانم خطابی احترام آمیز برای دختران
دختر خوانده نادختری، دختری که به فرزندی پذیرفته شده است
دختر دم بخت دختری که هنگام شوهر کردن او رسیده باشد
دختر سعدی دختری که بیش تر در بیرون از خانه و کم تر در خانه است
دخترکی دوشیزگی، بکارت
دخترینه دختر، مونث
دخل موجودی صندوق، صندوق مغازه، برداشت
دخل چیزی (یا کسی) را آوردن چیزی (یا کسی) را نابود کردن، کسی را شکست دادن (مفتضح کردن)
دخل داشتن ربط داشتن، مربوط بودن
دخل کسی آمدن کلک کسی کنده شدن، کار کسی ساخته شدن، نابود شدن
دخل و خرج کردن درآمد بیش از هزینه شدن، سود بردن
دخیل پناه برده، توسل جسته به
دخیل بستن بستن پارچه ای به ضریح یا سقاخانه به نیت برآمدن حاجتی
دخیل بودن خواهش و التماس کردن از کسی برای انجام ندادن کاری
دَدَر بیرون، کوچه
ددر برو نانجیب، زن بدکاره
ددر رفتن بیرون رفتن
ددری کسی که همیشه می خواهد بیرون برود، زن بدکاره
ددم وای وای پدرم، برای اظهار تاسف یا مزاح و شوخی گفته می شود
دده سیاه نوکر، نوکر سیاه
دده مطبخی آدم کثیف و بد بو
دراز به دراز تعبیری برای کسی که مدتی دراز خوابیده است
دراز کش افتاده، خوابیده
درازکش کردن رو در روی زمین دراز کشیدن
دراز کشیدن خوابیدن، به پشت خوابیدن، مدتی کوتاه خوابیدن
دراز نوشتن مطلب را طول دادن، طومار نوشتن
در آستین داشتن حاضر و آماده داشتن
در آسمان جستن و در زمین یافتن چیزی یا کسی مورد علاقه را غیر منتظره یافتن و دیدن
در آش رشته گوشت دیدن چیزی غیرمنتظره و دور از انتظار دیدن
دُرافشانی کردن مشتی یاوه به هم بافتن
درآمد مقدمه ی سخن و نوشته یا قطعه ی از موسیقی
درآمد عایدی
در آمدن از آب نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت
در آمدن از جلوی کسی با کسی مقابله به مثل کردن، در برابر کسی مقاومت کردن
در آمدن از زیر بته خانواده و اصل و نسبی نداشتن
در آمدن گند کاری برملا شدن افتضاح پنهان شده
دراندشت وسیع، بی سر و ته
در آوردن از خود دروغ پردازی کردن
در آوردن پول برای به دست آوردن پول و درآمد کوشیدن
در آوردن تقلید ادای کسی را در آوردن، مسخره کردن
درآوردن دلی از عزا پس از مدت ها گرسنگی غذای مفصل و مطبوعی خوردن، به خوشی و راحتی ساعتی را گذراندن
درآوردن شکلک ادا در آوردن
در باغ سبز نشان دادن وعده های فریبنده دادن، امید واهی برای کسی ایجاد کردن
در بحر چیزی بودن تمامن به چیزی اندیشیدن
در بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن
در به در شدن آواره شدن، بی خانمان شدن، جا و منزل مناسبی نداشتن
در به دری بی خانمانی، آوارگی
در بردن بیرون بردن، گذراندن
دربست یک جا، به طور کامل، به طور کلی
دربند کوچه ی بن بست، مانع در محل ورود
دربند چیزی بودن در خیال چیزی بودن
درب و داغان خرد و متلاشی، پریشان
در پسی ماندن عقب ماندن، موفق نشدن
در پوست کسی رفتن سخت مزاحم کسی شدن، از کسی بد گفتن
در پوست نگنجیدن از خوش حالی از شادی سر از پا نشناختن، بسیار شاد بودن
در تاریکی رقصیدن در غیبت کسی رجز خواندن و ادعای بی خود کردن
در تاریکی روشنایی را پاییدن به طور نهانی مراقب کسی یا چیزی بودن
در تشک پر قو خوابیدن از هر جهت آسوده و بی خیال بودن
در تنور چوبی نان پختن خیال خام در سر داشتن، کار ناشدنی انجام دادن
در ثانی ثانیا، دوم
در جا زدن پاها را بدون راه رفتن به نوبت چپ و راست به زمین کوبیدن، ترقی نکردن
در جای خود خشک شدن مات و مبهوت ماندن
درجه تب سنج، مرتبه ی نظامی
درجه دار درجه های نظامی پایین تر از سروان
در چاه افتادن فریب خوردن
درچین و ورچین جمع و جور کردن، مرتب کرد
درخت اگر امید پوچ و واهی
درخت مراد درختی که به آن به عنوان نذری چیزی می بندند
در خط چیزی بودن در فکر و نقشه ی کاری بودن
در خود را گذاشتن سکوت کردن، خفه شدن
درد نفرینی مانند کوفت، زهرمار، مرض
در دار دارای سرپوش
دُردانه لوس، ننر، عزیز بی خودی
دردانه ی حسن کبابی بچه ی لوس
درد دل غم و اندوه درونی
درد دل کردن غم و اندوه خود را با دیگری در میان گذاشتن
دردر کردن چو انداختن، شایع کردن
در دست آماده، حاضر
دردسر گرفتاری، سرگردانی
دردسر تراشیدن ایجاد زحمت و گرفتاری کردن
دردسر دادن ایجاد مزاحمت کردن، با پر حرفی وقت کسی را گرفتن
دردش بودن درد زاییدن زن گرفتن، هنگام زاییدن زن رسیدن
در دل آمدن به دل برات شدن، به خاطر خطور کردن، احساس واقعه ای خوب یا بد کردن
دِردو سر زبان دار، ناقلا و زرنگ
درد و بلا نفرینی است چون زهر مار، کوفت، مرض و مانند این ها
درد و بلای کسی به جان خوردن تعبیری تحقیرآمیز برای مقایسه ی دو نفر با یکدیگر که این یکی صفات آن دیگری را نداشته باشد
در دهان افتادن چیزی مشهور شدن چیزی، فاش شدن، رسوا شدن
در دهان را چفت کردن خاموش شدن، رازداری کردن
در دهان ها افتادن شایع شدن، شهرت یافتن
دررفت خرج و هزینه، مقابل درآمد
دررفتگی حالت در رفته، از بند بیرون آمدن استخوان
در رفتن خشمگین شدن، جا به جا شدن مفصل و استخوان، پاره شدن نخ های پارچه های کشباف (مانند جوراب)، فرار کردن، گریختن، رفع شدن (مانند خستگی)، شلیک شدن بی اراده ی گلوله، از زیر کار شانه خالی کردن
در رفتن از جا کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن
در رفتن با کسی رفع اختلاف کردن با کسی، آشتی کردن
در رفتن پاتیل کسی تاب نیاوردن، ناتوان شدن
در رفتن تلنگ باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن
در رفتن سخن از دهن سخنی بی اراده گفتن
در رفتن کار از دست کسی قافیه را باختن، اراده ی کار از دست کسی خارج شدن
در رو راه خروجی، مخرج، بیرون شد
درز شکاف، محل اتصال یا دوخت
درز را آب دادن از راه به در شدن
در زدن کوبیدن در خانه
درز کردن فاش شدن، آشکار شدن
درز گرفتن کوتاه کردن سخن، اصطلاح خیاطی برای کوتاه کردن اندازه ای در لباس
درز گرفته کوتاه کرده
درزن دوجین، دوازده تا از چیزی
درز و دوز شکافتن و دوختن، راست و ریس کردن کار
درسته یکجا، یکپارچه، کاملن
درس خوان شاگرد زرنگ و کوشا
درس خود را از بر بودن موقعیت و وضعیت را خوب دزیافتن، به کار خود وارد بودن، بیدار و هوشیار بودن
درس گرفتن پند آموختن، عبرت گرفتن
درشت حرف زشت، دشنام
درش را گذاشتن سکوت کردن، خاموش شدن
در عالم هپروت سیر کردن دارای خیالات واهی بودن، کاملن بی خبر بودن
در غورگی مویز شدن هنوز تازه کار بودن ولی ادعای مهارت و استادی کردن
در قال را گذاشتن به سکوت برگزار کردن، مسکوت گذاشتن
درق درق صدای خوردن دو چیز سخت به هم
درق دروق نگا. درق درق
در قوطی هیچ عطاری یافت نشدن به کلی نایاب بودن
درقی صدای افتادن چیزی بر زمین یا کوفتن چیزی به چیزی
دَرَ ک در کوچک، برای نشان دادن بی اعتنایی نسبت به رویدادی بد به کار می رود (به معنی به جهنم)
دَرَ ک رفتن برای مردن کسی می گویند که از او تنفر دارند
در کردن بیرون کردن، کم کردن، الک کردن
در کردن شلیک کردن، خالی کردن
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن ناسپاسی کردن
در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و بی اعتبار دانستن
در کون کسی را چسبیدن دنباله رو کسی بودن، تابع و مقلد کسی بودن
درگاهی آستانه
درگذشت مرگ
درگذشتن صرف نظر کردن، مردن
در گرفتن آغاز شدن، گل انداختن و گرم شدن گفت و گو یا منازعه
در گوش کسی یاسین خواندن اندرز بی هوده دادن، نصیحت کردن به کسی که نشنود
در گوشی با زمزمه، پچ پچ وار
درگیر شدن گرفتار شدن، دچار آمدن، برخورد کردن
درگیری گرفتاری، نزاع، جنگ
در لاک خود فرو رفتن کاری به کار دیگران نداشتن
در لفافه سخن گفتن پوشیده و کنایه آمیز سخن گفتن
درمالی مالیدن آتش روی حقه ی وافور برای کشیدن بقایای تریاک
درمانگاه جای درمان بیمار
در معامله را گذاشتن نگا. در قال را گذاشتن
در نتیجه سرانجام، عاقبت
دَرَنگ صدای شکستن چیزی یا زدن سیلی
دروازه دروازه مانندی در دو سوی میدان فوتبال، گُل
دروازه بان محافظ دروازه در فوتبال، گلز
در و تخته دو دوست خوب، زن و شوهر جور
در و تخته به هم خوردن متناسب هم بودن، لایق هم بودن، با هم جور بودن


ادامه در پست بعدی
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید