نمایش پست تنها
  #30  
قدیمی 09-28-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دلم ميخواست بهت بگم
سلام
چرا ديگر به ما سري نميزني چرا ديگر سراغي از دل خسته ما نميگيري مگر نميداني مدتي است كه تنهاي تنهايم
مادرم كجاست پدرم را كجا بردند برادرم و خواهرم چرا سراغي از من نميگيرند آيا ميدانند كه من زنده ام يا نميخواهند بدانند كه هستم ولي بازر هم من هستم به خاطر آنها و به خاطر اينكه هنوز بايد دوستشان بدارم
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید