نمایش پست تنها
  #121  
قدیمی 07-03-2011
behnam3638 آواتار ها
behnam3638 behnam3638 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2007
محل سکونت: خوزستان
نوشته ها: 547
سپاسها: : 228

83 سپاس در 24 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط Ghazal.banoo نمایش پست ها
برای این غزل ساعت ها فک کردم چه اسمی بذارم
تنها نتیجه ای که داشت این اسمه :


....

همین حالا بیا دست از تب تکرار برداریم
همین حالا که سر رفتیم و شوق سوختن داریم

شب و یک قهوه و ابری... که توی فال ، آبستن
نمی دانیم که توفان عجیبی پشت سر داریم

نگاهش مات ما مانده ، سکوت سرد این ساعت
دقایق خسته از تردید و ما تا صبح بیداریم

در این شب گفت ها گاهی غزل بی وقفه می بارید
مبادا این تغزل را به پای عشق بگذاریم

کلاغ قصه هامان هم به خانه برنمیگردد
از این بی خانمانی ها که مدت هاست بیزاریم

ترک برداشته قاب ِ نگاه پنجره ، افسوس
شکستیم و نفهمیدیم ، هنوز هم نسل دیواریم

تمامش می کنیم اینجا ، همین امشب ، همین حالا
همین حالا توقف را کنار عشق می کاریم ..!

بیستا
بهار 90
خیلی زیبا بود....
ممنون غزال خانوم....
__________________
یاد بگیر:

گاهی نباید ناز کشید، انتظار کشید، آه کشید، درد کشید، فریاد کشید…

تنها باید دست کشید و رفت…
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از behnam3638 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید