سمن بویان / حافظ شیرازی
سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند،بستانند
بفتراک جفا دلها چو بر بندند، بر بندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند،بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند، بر خیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند
رُخ مهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند
ز چشمم لعل رُمّانی چو می خندند، می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند، می خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیرِ در مانند، درمانند
چو منصور از مراد آنان که بر دارند، بردارند
بدین درگاه «حافظ» را چو می خوانند، می رانند
درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این درد اگر در بندِ در مانند، در مانند
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|