نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 08-31-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هدیه ی نقره

هدیه ات ، ای دوست !‌دیشب تا سحر
ارم بود و با من راز گفت
بی زبان با صد زبان شیرین و گرم
قصه ها در گوش جانم بز گفت
قصه ها از آرزو های دراز
کز تباهی شان کسی آگه نشد
نقل ها از اشک ها کاندر خفا
جز نثار خک سر در ره نشد
من ، درین نقش و نگار دلفریب
رازتلخ زندگانی دیده ام
چشم های خسته از اندوه و رنج
چهره های استخوانی دیده ام
ددیه ام آن کارگاه تیره را
با فضای تنگ دود آلود او.
رنگ دارد نفرت آور دود او
درد دل ها ناله ها تک سرفه ها
همصدای تق تق ابزار کار
می کند برپا هیاهوی عجیب
سینه سوز و جانگداز و مرگبار
ددیه ام آن قطره ی خونی که ریخت
بر درخشان نقره یی از سینه یی
پاره یی دل بود و خونش کرده بود
بیم فردایی ،‌ غم دوشینه یی
سایه ی ترسی به چهری نقش بست
وای !‌ اگر دانند از بیماریم
کودکان را از کجا نانی برم
روزگار تنگی و بیکاریم ؟
دیده ام آن طفل کارآموز را
با رخ در کودکی پژمرده اش
گاه ، همچون اخگری سوزان شود
چهر از استاد سیلی خورده ا ش
اشک ریزد اشک دردی جانگداز
زان دو چشم چون دو الماس سیاه
بیم عمری زندگی با درد و رنج
می تراود زان توانفرسانگاه
آب و رنگ هدیه ات ای نازنین
از سرشک دیده و خون دل است
بازگرد و بازش از من بازگیر
زانکه بهر من قبولش مشکل است
گرچه بود این هدیه زیبا و ظریف
چشم ظاهر بین سیمین کور بود
وانچه را با چشم باطن دید او
آوخ آوخ ، از ظرافت دور بود
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از deltang به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید