61
جھان عشق ندانم چه زیر سر دارد
که زیر هر قدمی یک جھان خطر دارد
62
آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد
اگر انصاف دهد عیش دو عالم دارد
63
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
64
کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد
بیاض چھره اش از خون دل نشان دارد
65
چراغی کاین همه پروانه دارد
یقین کز سوز ما پروا ندارد
67
این چه تابی است که آن حلقه ی گیسو دارد
که دل هر دو جھان بسته یک مو دارد
68
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد
69
دوش زلف سیھت بنده نوازیھا کرد
دل دیوانه به زنجیر تو بازیھا کرد
70
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد
71
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد