نمایش پست تنها
  #19  
قدیمی 06-27-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض و درد هنوز ادامه دارد...

امير عباس صباغ: «هفت دقيقه تا پاييز» يك اتفاق مركزي و پرتعليق دارد كه فيلم را به دو نيمه قبل و بعد حادثه (هم به لحاظ فرم
و هم به لحاظ قصه) تقسيم مي‌كند. قبل از تصادف، روايتي كلاسيك و معمول از زندگي دو زوج جوان مي‌بينيم كه اولي (نيما و
ميترا) زندگي به ظاهر آرام و بي‌دغدغه‌اي دارند و پناهگاه زوج دوم (فرهاد و مريم) هستند.



در اين نيمه، فيلمساز با فوكوس روي مشكلات و تناقضات رفتاري زوج دوم، آنها را محور قصه قرار مي‌دهد. با پيشروي داستان
و پس از تصادف، زندگي آرام نيما و ميترا در وضعيتي تكان‌دهنده قرار مي‌گيرد و فيلمنامه با چرخشي‌اشكار، تمركز‌ش را (هر چند
نامنسجم) روي نمايش بحران پيش آمده و تاثيرش بر زندگي ميترا، مي‌گذارد. البته به موازات اين، با ورود به جزئيات روابط ميان
فرهاد و مريم درمي‌يابيم كه آنها حتي از برقراري يك ديالوگ ساده نيز عاجزند و بعد از ردوبدل شدن هر جمله، ديالوگ‌شان تبديل
به مونولوگي تحقيرآميز عليه ديگري مي‌شود. در نيمه دوم، مخاطب برخلاف روايت ساده نيمه اول با روايتي پيچيده و تودرتو مواجه
است كه فيلم را به درامي روانشناسانه تبديل مي‌كند. پيغام تلفني و حضور چندباره زن سعيد (مخصوصا حضورش در مراسم سارا
و نگاه معنادارش به اتاق ميترا) يا نشان دادن چك پول‌هاي داخل كيف مريم كه معلوم نيست چگونه بدست آمده، دو تكه اصلي اين پازل‌اند
كه مربوط است به خيانت مرد به زن و ديگري خيانت زن به مرد.
در نيمه اول ميترا زني پرقدرت است كه پا به ‌پاي همسرش زندگي را اداره مي‌كند و نيما همسري ايده‌آل براي ميتراست، اما در نيمه
دوم ميترا را زني شكننده مي‌بينيم كه تاب پذيرش واقعيت را ندارد و از قبول حقيقت گريزان است، علاوه بر اين نيما نيز همسر نيمه
اول نيست، شك و ترديد تماشاگر نسبت به او، چاشني شخصيت‌اش شده، نيما يكي از پر ابهام‌ترين و مرموزترين كاراكترهاي مرد سينماي
ايران است، كاراكتري درون‌گرا كه تا انتهاي فيلم متوجه درون رمزآلودش نمي‌شويم. حتي در سكانس تصادف كه در پي كمك براي نجات
ساراست (و بازي فوق‌العاده‌اي را از محسن تنابنده شاهد هستيم) با وجود تمام شوك و استرسي كه در سيمايش موج مي‌زند، از بازي كنترل
شده و دقيق‌اش فاصله نمي‌گيرد. قبل از اين حميد فرخ نژاد را در «چهارشنبه سوري» در قالب كاراكتري مرموز ديده بوديم، اما انتهاي فيلم
به گونه‌اي بود كه جاي هيچ ابهامي براي مخاطب نمي‌ماند، اما در اينجا هر چه به پايان فيلم نزديك‌تر مي‌شويم ترديدهايمان نسبت به نيما افزوده
مي‌شود. آيا مرگ سعيد ارتباطي به او داشته؟ يا اينكه چرا موقع نجات دادن بچه‌ها اول امين را نجات داد؟ اين به‌خاطر معرفت و اخلاق اوست
يا عمدا پسر رفيق‌اش را به دختر ميترا ترجيح مي‌دهد؟ البته بعد از حذف سكانس پاياني، در مقايسه با نسخه جشنواره حجم اين ابهامات كاهش
يافته است.در نسخه جشنواره سكانس پاياني بعد از شب تولد است، سكانسي كه نمي‌دانيم مربوط به چه زماني‌ست، فرداي تولد؟ يكي دو هفته
بعد؟ هر چه باشد معلق بودن نيما در انتهاي فيلم همچون ابتداي آن و در ادامه حضور زن سعيد در پايين برج اين مفهوم به ذهن مخاطب مي‌رسد
كه شايد نيما در برزخ انتخاب ميان ميترا و زن سعيد گرفتار شده و مي‌خواهد دست به انتخاب سرنوشت‌ساز ديگري بزند.
«هفت دقيقه تا پاييز»، نمايشي‌ست عريان از طبقه متوسط. اگر سعيد و همسرش را زوج سوم داستان لحاظ كنيم، با كنار هم قرار دادن زندگي
اين سه خانواده به شكننده بودن روابط ميان آنها و كلا بحران خانواده در چنين جامعه‌اي پي مي‌بريم. سعيد خودكشي مي‌كند، همسر سعيد سرگردان
در هراس زيستن در جامعه‌ايست كه بعد از مرگ شوهر، او را به چشم يك طعمه مي‌بيند. مريم دختري كه با رويايي عاشقانه زندگي مشترك‌اش
با فرهاد را آغاز كرده بعد از 6 سال، زندگي‌شان به فروپاشي رسيده و فرهاد با ذهني آشفته از سوال و شك در پي نجات خانواده‌اش از منجلاب
است. در ميان اينها تنها زندگي معمول و عادي، زندگي ميترا و نيما بود كه آن هم با قرار گرفتن در چنين محيطي، شكنندگي و زودگذر بودن
شادي‌هاي بزرگ و كوچك‌اش،آشكار مي‌شود.
«هفت دقيقه تا پاييز» نشان مي‌دهد كه زندگي روزمره تا چه حد وابسته به روابط‌مان با ديگر مردم جامعه است و عملكرد و رفتارهاي ما چه تاثيري
روي زندگي و سرنوشت ديگران دارد. اگر مريم آن روز وسايل‌اش را به خانه ميترا نمي‌آورد، نه ميترا فيلمبرداري‌اش كنسل مي‌شد و نه نيما مجبور
مي‌شد قيد يك روز كارش را بزند تا براي جبران اين روز از دست رفته مجبور به قبول كار در خارج از تهران شوند. شغل نيما انتخاب هوشمندانه‌اي
از طرف اميني بوده، شيشه پاك‌كن برج‌هاي بزرگ، كسي كه بيشتر ساعات روزش (و به تبع عمرش) معلق ميان آسمان و زمين است، اين شرايط نمادي
از موقعيت متزلزل طبقه متوسط است، آنها نه آسمان را دارند و نه زمين، نه رهايي و سبكبالي آسماني‌ها را دارند و نه اطمينان و صلابت زميني‌ها را.
پس در ميان اين همه تلاطم و فشار خوشا به حال سارا كه با مرگش به آرامش مي‌رسد.
يكي از ويژگي‌هاي فيلمنامه، تنهايي آدم‌هايش است، اوج اين مفهوم زماني ست كه ميترا جسد بي‌جان دخترش را به خانه مي‌آورد، همسايه آنها كه مرد
عياشي است فارغ از اينكه چه اتفاقي براي آنها افتاده هراسان با نگاه‌هاي دزدكي بيرون را مي‌پايد تا مبادا پليس سراغ او آمده باشد. در اين آپارتمان سرد
و بي‌روح (به عنوان نمادي از زندگي شهري و مدرن) هركس چنان غرق در مشكلات‌اش است كه به كلي ديگري را فراموش كرده است. فيلم با وجود
همه ويژگي‌هاي مثبت‌اش از نكات متعددي ضربه خورده، كه مهم‌ترين آن يكدست نبودن بازي‌ها است، هرقدر بازي تنابنده و تهراني قدرتمند و تاثيرگزار
درآمده، بازي‌هاي بهداد و اسدي در مقايسه با اين دو ضعيف و ناهمگون است. از ديگر نواقص فيلم، ديالوگ‌هايي‌ست كه ميان مريم و ميترا رد و بدل
مي‌شود، اميني مي‌توانست براي شرح شرايط مريم به طريق ديگري (مثلا در دادسرا يا بواسطه گفت‌وگو با دوست يا كسي كه شرايط زندگي مريم را
نمي‌داند) عمل كند و از دادن اطلاعات مستقيم به تماشاگر خودداري كند. نقص ديگر به مبهم بودن خودكشي فرهاد مربوط است، او سه روز فرصت دارد
تا به حقيقت برسد، اصلا براي همين بيرون آمده اما چرا بايد بر اساس همان شايعاتي كه در زندان هم شنيده بود خودكشي كند؟ اگر اميني هنگام ساخت
اين نكات ريز را هم مدنظر قرار مي‌داد امروز با اثري به مراتب بهتر مواجه بوديم.
شش اثر تجربي صرف، كافي بود تا اميني در هفتمين تجربه‌اش به بلوغي برسد كه با نزديك كردن فرم و محتوا و گريز از سينماي ضد قصه موفق شود
ذهنيت‌اش را به عينيت برساند. اميني با توجه به پيشينه تئاتري‌اش، درام را به خوبي مي‌شناسد و با توجه به درك درستي كه از طبقه منتخب‌اش داشته
توانسته‌يكي از بهترين فيلم‌هاي سينماي اجتماعي اين سال‌ها را (با وجود همه نواقص و ايراداتي كه دارد) بسازد.
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید