جین اوستین را دیگر همه می شناسند. اما برای فمنیست ها شناخته شده تر است. او با انکه در اوایل قرن نوزدهم می نوشت اما صدا فمنیست ها و زنان قرن بیست و یکم است. رمان غرور و تعصب او و دیگر رمان هایش بصورت فیلم های سینمایی بلند و موضوع نقدهای جامعه شناختی و زیباشناختی متعدد بوده است. نمی شود دنیای زمان را بدون جین استین و آثارش شناخت. هرچه زمان می گذرد نیاز ما به استین بیشتر می شود. این راز ماندگاری اثار اوست. او تصویر زن و معشوق زمینی و انسان زمینی را برای ما ترسیم کرد. مهدی فاتحی در اینجا متن کوتاه ولی عمیقی درباره اوستین و رمان غرور و تعصب او نوشته است.
تأملي بر جهان فكري جين آستين در رمان غرور و تعصب
جين آستين به سال ۱۷۷۵ به دنيا آمد و در ۱۸۱۷ درگذشت. او در زماني ميزيسته که هنوز بخش عمدهاي از بزرگان ادبيات و فلسفه که سرنوشت جهان را تعين بخشيدند پا به عرصة وجود نگذاشته بودند. هنوز طبقة اشراف و اصيلزادگان قدرت و اعتبار داشتند و نويسندگاني که خارج از عرف جامعه مينوشتند محكوم به فنا بودند. مکتب رمانتيسم تازه پا گرفته بود و نحلههايي از آن در اشعار شاعران انگليسيزبان ديده ميشد. سالها بعد از مرگ آستين، در 1830، ويكتور هوگو در فرانسه جنبش ادبي رمانتيسم را معرفي کرد. در آن دوره، تفکر دربارة زنان حتي در نوشتههاي بزرگان ادب آن زمان ِانگلستان با ترس و اضطراب همراه بود (ويليام بليک: زيبايي ِ زن کار خداست ولي شر و بدي زادة ارادة زنان است.) حتي، به گفتة رضا سيدحسيني در مكتبهاي ادبي، سالها پس از آن زنان در آثار نويسندگاني مثل ديکنز هنوز با ترديد و وحشت نمايانده ميشدند.
در همان سالها (اواخر قرن هجدهم)، آستين چند رمان نوشت و خود را بهعنوان استثنايي بر اين قاعده نشان داد، استثنايي که بعدها خود تبديل به قاعده شد. جين آستين قدرت كمنظيري در خلق شخصيتهاي زنده و موقعيتهاي ناب داشت، موقعيتهايي که هويت شخصيتها را با شيوايي تمام نمايان ميکرد.
غرور و تعصب معروفترين رمان جين آستين است كه آن را در 1796، يعني در 21 سالگي، نوشت. چاپ اين اثر، که ابتدا «تصورات نخستين» نام داشت، حدود 17 سال به تأخير افتاد تا آنکه پدر جين آستين آن را با عنوان غرور و تعصب به ناشري سپرد و در 1813 با نامي مستعار (يك خانم) به چاپ رسيد. اما كتاب چنان شهرت و محبوبيتي پيدا كرد كه در دوران حيات جين آستين سه بار تجديد چاپ شد. عقل و احساس، منسفيلد پارک، اِما، و ترغيب از ديگر آثار آستين است. اما آستين بيشتر از همه همين رمان غرور و تعصب را دوست داشت و آن را فرزند دلبند خود ميدانست. امروز اين رمان يكي از شاخصترين رمانهاي كلاسيك تاريخ ادبيات جهان بهحساب ميآيد.
آستين راوي زندگي است. خوشيها و رنجها، کاستيها و ملالها همه در رمانهاي او رنگ و بوي زندگي دارند. او از واقعيتهاي پيرامون خود براي ساختن شخصيتها و نشان دادن جامعه و تفکر زمانهاش نهايت استفاده را کرده است. اليزابت بهنوعي شخصيت اول رمان محسوب ميشود، و داستان، با وجود تكية نويسنده بر داناي کل، بيشتر از پس ذهن او روايت ميشود. او بيستساله است، درست همسن آستين هنگامي که غرور و تعصب را مينوشت، و تا حد زيادي نشان از خلقوخو و عقايد نويسنده دارد. اليزابت به نوعي نمايندة شخصيت خود آستين در داستان است، شخصيتي كه برخلاف عرف و فرهنگ غالب جامعه قدم برمي دارد.
جامعهاي كه آستين به تصوير ميکشد جامعهاي روستايي است. شهرها هنوز حضور پررنگي در رمان ندارند و آدمهاي شهري و مشکلاتِ روابط شهري در آن ديده نميشوند. اين جامعه هنوز با طبيعت پيوندي محكم دارد و به همين دليل طبيعت را هم به صورت فيزيكي و هم عرفي در رمان مشاهده ميكنيم.
در رمانهاي قرن هجدهم، غالباً با موقعيتهايي آكنده از رمانتيسم و سانتيمانتاليسم مواجه ميشويم، و با حكايت قهرماني باهوش و زيبا که همة تلاشش براي گذشتن از موانع و رسيدن به كسي است كه او را محبوب يا چارة کار خود ميداند. اما غرور و تعصب به اين علت هنوز تازگي خود را حفظ کرده و همچنان از خواندن آن لذت ميبريم كه رماني معاصر است. صفت «معاصر» را نميتوانيم به همة متوني که امروز نوشته ميشود نسبت دهيم. در زمانهاي که شخصيتهاي ادبيات همه سياه و سفيد بودند، آستين شخصيتي چندبعدي خلق کرد و با تعهد و تسلط بر واقعيتهاي جامعهاي که در آن ميزيست، تاريخ را به شيوايي به تصوير کشيد و موقعيت نازل فرهنگي آدمهاي جامعة آن دوره را نشان داد كه زنانش در پي شكار شوهر و مردانش در جستوجوي زناني فرمانبردار و متعهد به سنن اشرافي بودند. بعضي فصلهاي رمان (مثل فصل 11 از بخش اول) معاصر بودن و توانايي نويسنده را در ايجاد موقعيتهاي ناب، و کندوکاو در احوال شخصيتهايش بدون هيچ اظهار فضلي نشان ميدهد.
غرور و تعصب هرچند سرشار از احساساتِ لطيف است، رماني عاشقانه و سانتيمانتال نيست. در اين رمان، عشق به معناي کاملاً زميني خود رسيده است. آستين عشق را مفهومي ميداند كه در روندي اجتماعي بهوجود ميآيد و به انجام ميرسد، و گاه سرنوشت شومي در انتظار آن است. شايد بتوان گفت که در رمان او عشق يک ارتباط مفيد اجتماعي است.
هيچيك از شخصيتهاي اين رمان را نميتوان كاملاً پاک و منزه دانست، همة شخصيتها نقاط ضعف و قوتي دارند که، در طول حوادث رمان، و موقعيتهايي که بهوجود ميآيد، بيشتر با آنها آشنا ميشويم.
اليزابت، يکي از پنج دختر خانوادة بنت، آرام و صبور است و در مقايسه با ديگر خواهرانش کمتر دغدغة ازدواج دارد يا کمتر آن را عيان ميکند. درعينحال، مغرور است و اندكي هم لجباز. خيلي زود و راحت به قضاوت ديگران مينشيند و، براساس همين برآيند ذهني، رفتارش را با ديگران ـ بخصوص با مردان ـ تغيير ميدهد.
«مردها در برابر صخره و کوه چه ارزشي دارند؟ اوه! چه ساعتهاي پرهيجاني را سپري خواهيم کرد! وقتي برگرديم، مثل مسافرهاي ديگر نخواهيم بود که نميتوانند هيچ چيز را درست توضيح بدهند. ما خواهيم دانست که کجا رفتهايم... يادمان خواهد بود که چه چيزها ديدهايم. درياچهها، کوهها، رودخانهها، در خيال ما مخلوط نميشوند...»
(جين آستين، غرور و تعصب، ترجمة رضا رضايي، تهران: نشر ني، 1385، ص 185)
اليزابت، برخلاف خواهرانش، هر مردي را جدي نميگيرد، هرچند او را تحسين و ستايش كند. او معتقد است:
«زنها خيال ميکنند تحسين و ستايش معنايي بيش از تحسين و ستايش دارد.»
(همان، ص 164)
جين دختر بزرگ خانواده است، سنش از بيست گذشته و سريعاً به همدم و شوهر نياز دارد. به دنيا سادهلوحانه مينگرد و مهربان است. از کسي كينهاي به دل نميگيرد، و هميشه اميدوار است که همه چيز درست شود. ليديا، دختر کوچک خانواده، پرانرژي است. رفتاري بيپروا دارد و هيچ مصلحتي را در نظر نميگيرد. ميخواهد هرطور شده شوهر کند، حتي به قيمت ريختن آبروي خانواده. درعينحال، خوشسروزبان و از بقية دخترها زرنگتر است. خانم بنت، مادر خانواده، وراج است. منتهاي آرزويش شوهر دادن دخترانش است. به ازدواج دخترانش افتخار ميکند و تمام وقتش به حرف زدن دربارة در و همسايه و مردان خانوادههاي ديگر ميگذرد و اينكه چگونه آنها را به دخترانش علاقهمند کند. زني است زاييدة سنتي که در آن زندگي ميکند و تمام زندگياش را صرف پايدار ماندن آن ميکند.
اين زنان به آدمهاي اطراف ما بسيار نزديکاند و ما يا يکي از آنهاييم يا با يکي از آنها زندگي ميکنيم. اين زنان در خانوادهاي نهچندان اشرافي پرورش يافتهاند و با مردان با تعامل و تقابل و سوءتفاهم برخورد ميکنند، و در نهايت پس از طي فراز و نشيبهايي شرايط ازدواجشان فراهم ميشود. هيچکدام قهرمان داستان نيستند و، مثل خود ما، هيچکدام بينقص نيستند. به قول اليزابت (هنگامي که از ازدواج دوستش شارلوت با خواستگار سابق خود عصباني است):
«تعداد آدمهايي که من واقعاً دوستشان داشته باشم زياد نيست، تعداد کساني که نظر خوبي دربارةشان دارم از آن هم کمتر است. من هرچه بيشتر دنيا را ميشناسم از آن ناراضيتر ميشوم. هر روز که ميگذرد بيشتر معتقد ميشوم که آدمها شخصيت ناپايداري دارند و نميشود روي ظواهر لياقت يا فهم و شعورشان حساب کرد...»
(همان، ص 163)
رمان با جملة شيوايي شروع ميشود که بيانکنندة يکي از درونمايههاي داستان است: «صغير و کبير فرضشان اين است که مرد مجرد پولوپلهدار قاعدتاً زن ميخواهد.» (صفحه 11) و آرام آرام ما را وارد ماجرايي ميکند که ديگر نميتوانيم رهايش کنيم. در همسايگي خانوادة بنت، دو مرد جوان و ثروتمند ساكن ميشوند به نامهاي بينگلي و دارسي. بينگلي شيفتة جين ميشود، اما به علت پايين بودن سطح زندگي و فرهنگ خانوادة بنت، بهويژه رفتارهاي خالهزنكي مادر خانواده، دارسي او را از ازدواج با جين منع ميكند. اليزابت كه از برخورد مغرورانة دارسي دلخور است، پس از آنكه درمييابد دارسي حق و حقوق افسر جواني به نام ويكهام را پايمال كرده است، پيشداوريهايش عليه او شدت ميگيرد، ليديا از خانه فرار ميکند و...
در فراز و نشيب غرور و تعصب، با اين شخصيتها درگير ميشويم، تجربه ميکنيم و زندگي ميکنيم. آستين از همان ابتدا در روايتش آنقدر ماجرا، خردهروايت و گره ايجاد ميکند که از خود ميپرسيم چگونه ميخواهد رمان را به پايان برساند. با اين شرايط، از دل وضعيتهاي ايجادشده مفاهيمي بيرون ميآيد كه عامل شناسايي شخصيتها و ماجراهاي آنان ميشود. اين وضعيتها به هريک از شخصيتها لحن و زبان داستاني خاصي ميبخشد و آنها را در همان بستر شخصيت و وضعيت اجتماعيشان باقي ميگذارد. در واقع در چنين بستري نه هيچکدام از شخصيتها متحول ميشوند، نه سرکشي ميکنند و نه در مقابل حوادث از سر ِ سرکشي منفعل ميشوند، بلکه از مسير ديگري به همان هدف اولية خود ميرسند.
بحثهاي اليزابت با دارسي بر سر مسائل اجتماعي، ايستادگي در مقابل ليدي كاترين در خصوص سنن اجتماعي و اشرافي و يادگيري نوازندگي، امتناع از ازدواج با كالينز بهرغم اصرار مادر، پافشاري در مورد شركت نكردن خواهر كوچكترش در جشني كه نهايتاً به رسوايي او ميانجامد، همگي نمودهاي رفتاري شخصيت متفاوت اليزابت است. در تمام اين موقعيتها، جسور و بيپرواست و نهايتاً زماني پاسخ عشق دارسي را ميدهد كه درمييابد قضاوتش دربارة او مبتني بر منابع نادرست بوده و ازدواجشان، كه با وجود مخالفتهاي ليدي كاترين انجام ميشود، نمونهاي ديگر از سنتشكني جامعة طبقاتي آن زمان انگلستان است. جين آستين نيز با روي آوردن به نوشتن داستان و رمان درواقع بهنوعي در همين مسير قرار گرفته است، با اين تفاوت كه، برخلاف قهرمانان داستانش، در طول عمر 42 سالة خود هرگز ازدواج نكرد و تا وقتي مادر و خواهرش در قيد حيات بودند، با آنها زندگي كرد.
مردان رمان ـ از آقاي بنت (پدر اليزابت) گرفته که از بقيه معقولتر و موجهتر بهنظر ميآيد، تا کالينز که کاريکاتوري به تمام معناست، و بينگلي ِ وابسته، و دارسي، شخصيت مغرور و محوري داستان ـ همه به قوانين و سنن جامعه پايبندند و از همين دريچه به زنان مينگرند. بهنظر آنان، زن ايدهآل، سواي جذابيت چهره، اندام و اصيلزادگي، بايد از هنر سخنوري و رقص نيز در حد کمال بهرهمند باشد. درحاليکه زنان بيش از آنکه به ظاهر مرد بينديشند، به رفتار و اخلاق او اهميت ميدهند. نکتههاي ظريف رمان غرور و تعصب خواننده را به سوي اين مفهوم هدايت ميکند که دنياي کوچک آستين براساس اصول بزرگ و بااهميتي پيريزي شده است.
غرور و تعصب نهتنها در زمان خود بلکه تا به امروز جزء رمانهاي پرفروش بوده است، رماني است که توصيه شده قبل از مردن حتماً بايد آن را خواند. محبوبيت غرور و تعصب به حوزة هنرهاي نمايشي نيز راه يافته و 15 اجراي تئاتري داشته است. چندين اقتباس تلويزيوني نيز از آن شده كه آخرين آنها در 1995 در شبكة بيبيسي بود، و چند اقتباس سينمايي كه اولين آنها بهكارگرداني رابرت ز. لئونارد بود، براساس فيلمنامهاي از آلدوس هاكسلي و جين مورفين، و با شركت لارنس اليويه و گرير گارسون (محصول 1940)، و دومي بهكارگرداني اندرو بلك (محصول 2002) كه نسخهاي مدرنتر و جوانپسندانه و البته كمارزشتر محسوب ميشود. اما جديدترين نسخة سينمايي اين رمان اثر جو رايت (محصول 2005 ) است كه اولين كار بلند سينمايي اين كارگردان محسوب ميشود و البته در همين اولين گام موفقيتهاي زيادي، ازجمله چند جايزة اسكار، را نصيبش كرده است.
غرور و تعصب نخستين بار در 1336 به همين نام به همت شمسالملوک مصاحب به فارسي ترجمه و منتشر شد. بعد از گذشت سالها، ضرورت ترجمة دوبارة آن احساس ميشد و رضا رضايي، مترجم باسابقه، با نثر شيواي خود جان دوبارهاي به اين اثر بخشيد. ترجمة حاضر بر اساس چاپ اول رمان در 1813 و با نگاهي به چاپ دوم آن انجام شده است. رضا رضايي، مترجم رمانهاي غرور و تعصب، و عقل و احساس، که بهتازگي منسفيلد پارک را نيز ترجمه و روانة بازار کتاب کرده است، قصد دارد ساير آثار اين نويسندة كلاسيك را هم به فارسي برگرداند، آثاري چون اِما، نورثنگر ابي، و ترغيب كه با چاپ آنها مجموعة كامل آثار جين آستين به زبان فارسي موجود خواهد بود farhangshenasi.com
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|