درست آنجا که فکر نمی کنی !
میان خطوط ممتدی که تقدیر است ،
خانه سرد و تاریک می شود
دلمان می لرزد!
پشتمان می لرزد !
و حتی من گم می شوم وقتی که دستان پدر سرد می شود
و نبضش منجمد
سیاه پوشان به راه اند
و بابای من خواب !
شیرین شده حلوا
و من باید نبودنش را مزه مزه کنم
تلخ است ، خیلی تلخ
|