نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 09-26-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سیاه و سیاه بازی؛ شیرین و عامیانه



سیاه و سیاه بازی؛ شیرین و عامیانه






" سیاه بازی " یكی از انواع نمایشهای شادی آور است كه در آن از زبان " سیاه " كه پرسوناژی خاص تلقی میشود، با رویكردی انتقادی و طنزآمیز به موضوعات اجتماعی، سیاسی، عاطفی و حتی تاریخی پرداخته می شود. " سیاه " در نمایش سیاه بازی یا رو حوضی، به عنوان پرسوناژ تابع تعریف میشود؛ زیرا سیاه بودن او چندان مورد سؤال قرار نمیگیرد و به صورت قاعده ای پذیرفته شده است. " سیاه "پرسوناژی خود مختار است كه ظرفیت نمایش سیاه بازی را بسیار بالا می برد و به جرأت میتوان گفت همه بن مایه های موضوعی زندگی ایرانی ، با ظرافت*ها و برداشت های خاص او و با شور و نشاط بسیار، آنالیز و تحلیل میشوند.
نقش " سیاه " بر پایه موسیقی، کلام، حرکت و رقص استوار و از اهمیت ویژه ای برخوردار است. نمایش های سیاه بازی، تنها یک خط روایی دارند که بازیگران به طور بداهه آن را پیش می برند. به همین علت حضور ذهن بازیگر نقش " سیاه "، همواره تاثیر قابل توجهی درموفقیت گروه نمایشی در بین مردم دارد. " سیاه " به نوعی، به عنوان نماینده مردم، از وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه انتقاد می کند و عملکرد حکام و ثروتمندان را به باد انتقاد و گاه تمسخر می گیرد. صراحت لهجه و بدن نرم و منعطف بازیگر نقش " سیاه "، به همراه شوخی های بکر و گزنده، " سیاه " را به عنوان یک تیپ شیرین، ثابت و همیشگی در ذهن مخاطب ماندگار می کنند.
در نمایش های سیاه بازی، دکور بسیار ساده و کم حجم است و عموما شامل چند صندلی و پرده های نقاشی شده و یا چیزی شبیه تخت سلطانی می شود و همه آنچه که در صحنه دیده می شود و سن را پر می کند، توسط بدن و بیان و حرکات بازیگران به تجسم در می آید. بیضایی در کتاب " نمایش در ایران " می نویسد : " بازی مقلدان، مبالغه آمیز و از واقع گرایی به دور بوده و لباس ها دقیق و مستند نیست و حامل و حاصل فکر و ابتکار مردم عامی است. " مردمی که به راحتی با شخصیت های سیاه بازی مثل سلطان، حاجی، زن حاجی و ... ارتباط برقرار می کنند و انس می گیرند؛ چرا که این شخصیت ها، برآمده از زندگی روزمره همین مردم هستند.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید