دختر عموم خیاطی می کرد بخاطر همینم ما هر وقت می رفتیم پیشش یه عالمه غیبت برا گفتن داشت و داشتیم
یه بار داشت درباره خانم شماره 1 که از فامیل های دورمون بود حرف می زد که گفت فلانی بازار رو نابود کرده انقد پارچه میگیره و لباس می دوزه!
بعد که اومدیم خونه مامانم که دل خوشی از دخترعموم نداشت گفت برو بابا خانم شماره 2 که دست اونو هم از پشت بسته!
منم که 4-5 سالم بیشتر نبود فقط کپی می کردم!
فرداشبش رفتیم خونه دختر عموی بزرگم! سرشام بحث این شد که خانم شماره 1 لباس زیاد میدوزه منم با صدای بلند گفتم خانوم شماره 2 که دست اونو از پشت بسته!
تمام مهمونا به بعلاوه صاحبخونه به مدت 10 دقیقه رفتن رو اسکرین سیور!
اما من که احساس بدی نداشتم!
وقتی از خونشون اومدیم بیرون به بابام گفتم چرا اینطور شد بابامم گفت چون خانوم شماره 2 دختردایی جمع بود!
معلوم شد من فقط چون نسبت خانم شماره 2 از خودم دور بود فک میکردم از عموم اینا هم دوره!
----------------------------------------------------------------------------------------
راستی یه بارهم یکی از آقایون کلاس رو بلند با فامیلی خودم صدا زدم!
-----------------------------------------------------------------------------
یه عالمه سوتی یادم اومد!
خدا منو ببخشه!
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|