درود بر شما
خوب شد يه دليل براي حضور يافتيم ..
استاد مشقارو خوب خط نميزنه
شاگرد تنبلي مثل منم دنبال بهانه ..
بقول دونه اني وي
با اين شعر مولانا ياد اين شعر از مثنوي افتادم..
هر نفس نو مي شـود دنيـا و مـا
بي خبر از نو شدن اندر بقا
عشق درياي بيکران رهائي و آزادگيست ،هر لحظه نوشدن و دوباره متولد شدن،
عشق فراموشي از گذشته و آينده و زاده شدن در حال هست ، چقدر زيبا سهراب ميسرايد، زندگي آب تني كردن در حوضچة اكنون است...
وقتي مولانا ميفرمايد؛
در عشق زنده بايد كز مرده هيچ نايد
داني كه كيست زنده؟ آنكو زعشق زايد
شايد بودن در لحظه حال و باز آمدن به خود و رها شدن از ديگر افکار
و لذت بردن
از اکنون بوده...
وقتي آفتاب طلوع ميکنه تاريکي رو در خودش محو ميکنه ،
و وقتي خورشيد عشق سر بزنه همه چيز در هاله فراموشي فرو ميره...
قياس كردم و تدبير عقل در ره عشق
چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي
ما که در اين جوي باريک فعلا داريم دست و پا ميزنيم تا دريا رسيدن و دريايي شدن فرسنگها فاصله داريم....
...
..
.