نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 09-17-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation اگه اهل سوتی دادن و سه کاری و سه شدن و خرابکاری هستی بیا اینجا تعریف کن جیگرررر

خوب بازم سلام و سلام و سلام و عرض ادب...

آخه این چه وضعیه.... من نمی خوام... اه ه ه ه ه ه ... من مامانمو می خوام

یعنی چی شونصد نفر اومدن اینجا دریغ از یه سوتی نوشتن؟؟؟؟؟
اه زرنگین؟؟
من بنویسم بشینین بخونین هرهر به من بخندین
باشه منم نمینویسم تا دماغتون اوف بشه

.
نه شوخی کردم... می نویسم

شماها هم خسیس بازی درنیارین بنویسین دیگه ( ننویسین بهتون گیر میدم ها )

اگه ننویسین که تاپیک جون نمیگیره و فروم راه نمی افته که بالام جان:
.
کلاس سوم دبستان بودم تو دبستان عدل بزرگ تو تهرانپارس ( اونایی که می دونن کجاست خوش به حالشون!!!
)
منو از بس بچه خوبی بودم ارشد و مبصر و انتظامات و از این چیزمیزا کردند

یادمه چندتا معلم تازه وارد هم اومده بودند و البته چون جنگ بود همینجوری هم مدرسه ها روزی 324654 بار با آژیر خطر و غیر خطر تعطیل میشد
یه معلم تازه وارد هم داشتیم که اسمش آقای محسنی بود
این بنده خدا از دلاوران خطه گیلان و شهرستان رشت بود

تو تمرینهای فرار از خطر و رفتن به پناهگاه یا همون زیرزمین مدرسه....معمولا ایشون و کلاسشون با تمام سرعت و بدوبدو و زودتر از همه به انتهای زیرزمین حمله می کردند...آخی نازی... چه دلاوری
وظیفه مبصرها و انتظامات و یاورها هم دقیقا کمک به معلمین و مدرسین و حفظ آرامش و خلاصه کمک به بروبچز کوچولوتر و این جور فداکاریهای خطرناک بود حسن
یه بار این جناب اومد سرکلاس ما جای معلم ما که رفته بود مسافرت
آقا چشمت روز بد نبینه... یه چیزی شبیه آژیر تو کوچه و حیاط و ساختمون ونگ ونگ کرد
اینم داد زد برپاااااااااااااااااااااا... یاللله فسقلی ها...... اگه جونتونو دوست دارین
همین الان همه تون به سمت زیرزمین بدوئید

و خودش زودتر از همه پابه فرار گذاشت و به سمت زیرزمین دوید
و من موندم و یه کلاس پسربچه ترسیده و البته جیغ کشان و فریاد کش که........
خوب خدائیش منم یهو خیلی ترسیدم
تمام این بچه ها با ترس و جیغ و داد تو راهرو مثل فشنگ در رفتند تا رسیدند زیرزمین
فقط یه بچه بود که عوض رفتن به پناهگاه کیفشو برداشته بود و مثل موشک داشت به سمت خونشون می دوید

و اصلا یادش نبود که بابا مثلا خیر سرت ارشدی... کمک کن بروبچز رو ببر زیرزمین

انگار مدرسه تعطیل شده بود
می دونین اون فسقلی کی بود؟؟؟؟
.
خوب چیزه... اینه... بچه بودیم... جوون بودیم...

اه خوب چیه میخواستم کارتون پسرشجاع رو نگاه کنم
معلم که تیزتر از همه در رفت... من واسه چی وایستم خوب؟
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face

ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 07-10-2012 در ساعت 01:04 AM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از امیر عباس انصاری به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید