اكنون نه وقتِ خواب و خور ، پيمانه گرديده ست پّر
اي عاشقان ،
اي بيشماران ! پيروان ! راهي دراز و بي كران
من خسته ام اي نازنين . در خواب خلقي ناتوان
شب زنده داران را كجا ؟
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
|