تا سواد قريه راهی بود.
چشم های ما پر از تفسير ماه زنده بومی
شب درون آستين هامان
می گذشتيم از ميان آبكندی خشك
از كلام سبزه زاران گوش ها سرشار
كوله بار از انعكاس شهر های دور
منطق زبر زمين در زير پا جاری ...
سهراب سپهری
تپش سایهء دوست
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...