نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 03-04-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض غذای مسموم

غذای مسموم






...دلمون لک زده بود واسه یه غذای درست و حسابی. حسابشو بکنین اون همه آدم توی دوکوهه، اونم غذاهای جبهه.البته خوب بود ها اما ما زیاد شکمو بودیم. بعد از چند وقت لشگر یه شب شام کباب داد. ما هم عین این ندید بدید ها کباب رو تا تهش خوردیم.بعد از یه چند ساعت احساس کردم که دل پیچه گرفتم و صداهای عجیب غریبی از شکمم میاد.احساس کردم اگه چند دقیقه دیگه منتظر بمونم ....
سریع دویدم بیرون و آفتابه رو پر آب کردم و دویدم سمت دستشویی ها که دیدم اووووووووووووووووووه بچه ها یه صف بستن جلوی دستشویی شونصد متر.آقا نگو شام اون شب ما مسموم بوده و همه بچه ها حالشون خراب شده بود.
همینطور که توی صف وایساده بودیم یهو دیدیم حاج همت آفتابه به دست داره از کنار صف رد میشه و میره جلو. بچه ها هم به احترام اینکه حاجی فرمانده لشگره بهش راه دادن. چند دقیقه بعد دیدیم حاجی دوباره اومد و آفتابه به دست داره میره سمت دستشویی که پریدیم سر راهش رو گرفتیم و گفتیم:.. بابا مرد حسابی حالا اون یه دفعه رو به خاطر فرمانده لشگری گذاشتیم بی نوبت بری ،این دفعه دیگه نمیشه... و صدای خنده بچه ها و حاجی بود که توی فضای دوکوهه پیچید.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید