نمایش پست تنها
  #21  
قدیمی 09-14-2011
KHatun آواتار ها
KHatun KHatun آنلاین نیست.
کاربر فعال ادبیات جهان
 
تاریخ عضویت: Mar 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 210
سپاسها: : 86

250 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آلدوس هاکسلی


آلدوس هاکسلی
بخشی برگرفته از کتابِ درهایِ ادراک

شهرتِ آلدوس هاکسلی(1963-1894)، نویسنده ی انگلیسی،بیشتر به خاطرِ مقالات و رمانِ معروفش "دنیایِ زیبایِ نو" است. او یک انسان گرا بود و به مسائلِ معنوی مانندِ فراروان شناسی و عرفانِ فلسفی علاقه داشت. او را به خاطرِ حمایت از مصرفِ قرص هایِ روان گردان هم می شناسند. در سالهایِ آخرِ عمرش، هاکسلی به عنوانِ رهبرِ یک جنبشِ فکریِ جدید و روشنفکری در مقامِ بالا و یکی از کاشفانِ برجسته ی ارتباطاتِ بصری زبانزدِ انجمن هایِ علمی و ادبی بود.
کتابِ "درهایِ ادراک" که در سالِ 1954 منتشر شد، روایتِ تجربه ی مصرفِ مسکالین، دارویی روان گردان، توسطِ نویسنده است. هاکسلی بینشِ عمیقی را که از تحربیاتش کسب کرده است به یاد می آورد و می نگارد؛ تحربیاتی که طیفِ وسیعی از "صرفا زیباشناسی" تا " بینشِ عرفانی" را دربرمی گیرد. او هم چنین تاملاتِ بعدی در تجربیاتش و معنایِ آنان در هنر و مذهب را به قلم آورده است.

ما با هم زندگی می کنیم، نسبت به هم کنش و واکنش نشان می دهیم، اما همیشه و در هر شرایطی تنها هستیم. شهیدان با هم به میدان نبرد می روند اما تنها می میرند. عشاق در آغوشِ هم سعی دارند هیجاناتِ فردیِ خود را به وحدتی متعالی برسانند اما تلاش شان بیهوده است. این طبیعتِ روحِ دربندِ جسم مان است که رنج و لذت را تنهائی بچشد. احساسات، عواطف، تاملات و خیالات، همه خصوصی و فردی هستند و تنها از طریقِ سمبل ها و آن هم به گونه ای دست دوم به دیگران منتقل می شوند. شاید بتوانیم اطلاعاتی راجع به تجربیات مان را منتقل کنیم، اما خودِ تجربه را هرگز. از خانواده تا کشور، هر گروهِ انسانی جامعه ای از جزیره هایِ جهانی است. بسیاری از این جزیره هایِ جهانی به اندازه ی کافی شبیه به هم هستند تا ادراکِ استنتاجی و یا حتی همدلی و همفکریِ متقابل را ممکن سازند. بنابراین، به یاد آوردنِ محرومیت ها و تحقیرهایی که تحمل کرده ایم باعث می شود در شرایطِ مشابه با دیگران اظهارِ همدردی کنیم و بتوانیم (البته به گونه ای ساده و بی تکلف) خود را جایِ آنها بگذاریم. اما درمواردی مشخص ارتباطِ بینِ جهان ها ناقص و یا حتی غیرِ ممکن است. ذهن در مکانِ خودش است و محدوده ی ذهنِ دیوانگان و نوابغ بسیار متفاوت از محدوده ی ذهنیِ زنان و مردانِ عادی است. زمینه هایِ مشترکِ حافظه به عنوانِ پایه ای برایِ درک و یا حسِ همدردی، یا اصلا وجود ندارد و یا ناچیز است. واژگان ادا می شوند اما مفهومِ خود را نمی رسانند. وقایع و چیزهایی که سمبل ها بدانها اشاره دارند متعلق به قلمروِ تجربیاتی است که برایِ هر دو طرف منحصر به فرد هستند. موهبتِ ارزشمندی است اگر که بتوانیم خود را آن گونه که دیگران ما را می بینند، ببینیم. و هم چنین دیگران را، آن گونه که خود را می بینند. اما اگر این دیگران متعلق به گونه ای کاملا متفاوت و از جهانی کاملا بیگانه باشند، آن وقت چه؟ برایِ مثال، یک فرد عاقل چطور می تواند حسِ یک فردِ دیوانه را درک کند؟ ....بنابراین شاید این یک واقعیتِ محض باشد که من هیچ وقت نمی توانم حسِ سر جان فالسفات یا جو لوئیس بودن را درک کنم. از سویِ دیگر، همیشه از نظرِ من ممکن بوده است که از طریقِ هیپنوتیزم، مدیتیشنِ سیستمایتک، و یا استفاده از داروهایِ مناسب، وضعیتی عادیِ خود را تغییر بدهم تا بتوانم آنچه که عرفا و مدیوم ها تجربه کرده اند را احساس کنم...
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از KHatun سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید