دلواپسم نيستی!!؟؟؟
پاییز که می رسد
اشک هایم زرد میشوند
شاید این بار بخشکم
شاید حرف هایم دیگر زمستان امسال را
دلگرم نشوند
دلواپسم نیستی؟
تابستان می خواهد کوله بارش را بردارد
*
عشق را خجالت می کشی
و میان انگشتان بهم بافته ات گم میشوی
تا چشمانم را
که خواهد ریخت
به بی اعتنایی خاکستری ات گره بزنی
بهار که نمی خواستمت اما!
برای یک بار هم شکوفه نکردی
بلکه خواب پاییزی شب های مجهولم را
سبز بپوشانی
هنوز هم عشق را خجالت می کشی
و دلواپسم نیستی
شاید نمی دانی پاییز کلمات
دارد از پشت فصل ها طلوع میکند
با تشکر فریبا