گم شده در پاییز
در خاطرات زرد پائيزم كشيده
تصوير سرخ بوسهاي از جنس آتش
با ردّپايي از عبوري سرد ، مثل ِ
مرگي كه بر در ميزند با سور و ساتش
بر قتل عام خندههايم گريه كردم
بختم از این بیچارگی ها برده ماتش
تو هدیه دادی با نگاهت زندگی را
اما دریغ از چشمه ی آب حیاتش
من پیش چشمت سفره ی دل باز کردم
جز گریه و اشکم نشد نقل و نباتش
عمداً نمك پاشيده چشم شور دنيا
من خوب ميدانم که شيطانيست ذاتش
حسّي كه با عشق تو پيدا كرده بودم
ديگر برايم گم شده با خاطراتش