نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 04-01-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نحوست سيزده !؟

نحوست سيزده !؟


مطلبی که پيش روداريد ، توسط خانم نسرين قاسم پورملکی ، يکی از بينندگان سايت تبيان ، ارسال گرديده است . ضمن تشکر ازايشان ، اين مطلب برای استفاده شما عزيزان ، ارائه می گردد :
- در فرهنگ ايراني صحبتي از نحوست سيزده نيست. نياکان ما به خلاف اروپائيان و اعراب ، عدد سيزده را فرخنده و خوش يمن مي دانستند. ابوريحان بيروني در کتاب آثارالباقيه، آنجا که از مردم ايران باستان سخن مي گويد به روزهاي سال اشاره مي کند و درباره سيزدهم فروردين مي نويسد : ايرانيان باستان هر روز از ماه را به نامي مي خوانند و سيزدهمين روز ماه ، « تير » ناميده مي شود و « تير » نام فرشته اي عزيز و نام ستاره اي بزرگ و نوراني و خجسته است. بنا براين سيزده نمي تواند نحس باشد
- بر اساس اساطير ايراني در اين روز، سرحد ايران و توران با تير انداختن آرش مشخص مي شود. به اين معنا که ميان افراسياب که بر شهرهاي ايران مسلط شده بود و منوچهر که در قلعه ترکستان متحصن گرديده بود، صلح مي افتد و اين دو موافقت مي کنند که يک تن از لشکر منوچهر با همه توان خود تيري بيندازد و هرجا که آن تير فرود آمد مرز دو کشور باشد ؛ وسرانجام ، آرش تيري از قله دماوند مي افکند که در کنار جيحون فرود مي آيد و به اين ترتيب ، ايرانيان در" تير" روز از تيرماه که آن را « تيرگان » مي خوانند از محنت رهايي مي يابند. به همين سبب در اين روز جشني برپا مي داشتند که همچون مهرگان و نوروز خجسته ومبارک است .
- سيزدهم هر ماه ِ شمسي كه تير روز ناميده مي شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندي است كه " تير " نام دارد و در پهلوي آن را تيشتر مي گويند. فرشتهً مقدس تير در كيش مزديستي مقام بلند و داستان شيريني دارد. - ايرانيان ِ قديم نيز پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادي كردن كه به ياد دوازده ماه سال است، روز سيزدهم نوروز را كه روز فرخنده ايست به باغ و صحرا مي رفتند و شادي مي كردند و در حقيقت با اين ترتيب رسمي بودن دورهً نوروز را به پايان ميرسانيدند.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید