نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خواهر و مادر عرض و ناموس، خانواده
خواهر و مادر گفتن دشنام خواهر و مادر به کسی دادن
خواه و ناخواه از روی میل یا اجبار ( بیش تر اجباری)
خواهی نخواهی نگا. خواه و ناخواه
خوب کافی، بسیار
خوب شدن شفا یافتن، تندرست گشتن
خوب کاشتن از عهده ی کاری خوب برآمدن
خوب کردن درمان کردن، شفا دادن
خودافتاده عاجز، کسی که موجب بیچارگی خود باشد
خودآموز بدون آموزگار
خودتراش تیغی که می توان تیغه ی آن را عوض کزد
خودخور کسی که غم خود را در دل می ریزد و با کسی در میان نمی گذارد
خودخوری حالت خودخور
خودداری امتناع، خویشتن داری، شکیبایی
خود را از تک و تا نیانداختن به روی خود نیاوردن، به اشتباه اعتراف نکردن
خود را باختن دست و پای خود را گم کردن، مضطرب شدن
خود را بستن پول دار شدن
خود را به آب و آتش زدن به هر وسیله ای متوسل شدن، هر خطری را استقبال کردن
خود را به آن راه زدن خود را به نادانی زدن، به عمد بی توجهی کردن، خود را بی اطلاع نشان دادن
خود (یا چیزی) را به رخ کسی کشیدن خود یا چیزی را با افاده به دیگری نمودن
خود را به شغال مردگی زدن خود را مظلوم وانمود کردن
خود را به کرگوشی زدن به نشنیدن تظاهر کردن
خود را به کسی بستن خود را به کسی نسبت دادن
خود را به کوچه ی علی چپ زدن خود را بی اطلاع نشان دادن
خود را به موش مردگی زدن خود را ناتوان ( یا بی گناه) معرفی کردن
خود را به ناخوشی زدن تمارض کردن
خود را به نفهمی زدن تظاهر به نفهمیدن کردن
خود را جستن جست و جو در لباس خود برای یافتن و کشتن حشرات موذی مانند شپش
خود را خراب کردن خود را کثیف کردن
خود را خوردن رنج بردن
خود را سبک کردن خود را حقیر کردن، دست به کاری پایین تز از شان خود زدن
خود را شناختن به حد بلوغ رسیدن
خود را گرفتن فخر فروختن، کبر و نخوت نشان دادن
خود را گم کردن خود را برتر از آن که هست دانستن، سابقه ی خود را فراموش کردن
خودرنگ دارای رنگ طبیعی
خودرو آن چه بی اسب رود
خودسر گستاخ، سرکش
خودشیرینی خوش رقصی، خود را صمیمی وانمود کردن
خودفروش فاحشه، خائن
خودفروشی فاحشگی، خیانت
خودفروشی کردن فاخشگی کردن، خیانت کردن
خودکار دستگاهی که نیازی به مراقبت انسان ندارد
خودکرده کاری که بدون مشورت شده باشد
خودکشی کردن با رنج فراوان کاری را به پایان بردن
خودمانی صمیمی، یکدل
خودم جا، خرم جا تکیه کلام کسانی که همه چیز را از دریچه ی منافع شخصی می بینند. من که دارم گور پدر بقیه
خودنویس قلمی که جوهرش را با خود دارد
خودی آشنا
خوراک مصرف یک دوره ی معین (این مقدار کاغذ خوراک یک ماه چاپخانه است)، مایحتاج
خوراکی خوردنی ها جز غذای روزانه، تنقلات، خوردنی
خورد دادن درخیاطی کم کم قسمت اضافی را از بین بردن، به زور به کسی خوراندن
خورد رفتن از بین رفتن قسمت اضافی در خیاطی، جذب شدن و حل شدن در چیزی
خورد کردن ریز ریز کردن، له کردن
خوردگی ساییدگی، فرسودگی
خوردن مغلوب شدن، شکست یافتن، فرودادن ( حرف یا خنده و از این قبیل)
خوردن بلا به جان اصابت بلا با جان
خوردن چیزی به چیزی جور بودن چیزی با چیزی
خوردن حرف نگا. حرف را خوردن
خوردن سر کسی سبب مرگ کسی شدن، کسی را دق مرگ کردن، در نتیجه ی پرحرفی کسی را کلافه کردن
خوردن کسی با نگاه نگا. با نگاه کسی را خوردن
خوردنی غذا، قابل خوردن
خورد و برد افراط و زیاده روی، ریخت و پاش، تعدی و تجاوز
خورد و خوراک خوردنی، آذوقه
خورده برده ملاخظه و پروا
خورش خوری ظرفی که در آن خورش می ریزند
خورش دل ضعفه داشتن هیچ گونه خوردنی نداشتن
خورند لایق، درخور، به اندازه ی، طرفیت
خوره جذام، آکله
خوشاب میوه ی پخته در آب و شکر، کمپوت
خوش آب و رنگ سرخ و سفید چهره، زیبا و ملیح
خوش آب و هوا معتدل، کنایه از جایی که در آن وسایل خوشی فراهم باشد
خوشا به حال ماهی خیلی تشنه ام
خوش آمدگویی به تازه وارد "خوش آمدی" گفتن، مجازن: تملق و چاپلوسی
خوشان خوشان نهایت خوشی و لذت
خوش اندام خوش هیکل، خوش اندازه و برازنده
خوش انصاف با انصاف، منصف
خوشایند مطبوع، پسندیده
خوش باور آن که هر گفته ای را راست می پندارد
خوشبختانه از حُسن اتفاق
خوش برخورد خوش محضر، خوش معاشرت
خوش برش جامه ای که اندازه و برازنده ی قامت دوخته شده است
خوش بنیه سالم و قوی
خوش بیار آن که کار و روزگار بر وفق مرادش می گذرد، خوش شانس
خوش پنجه آن که آلات موسیقی را نیکو می نوازد
خوش پوش شیک پوش، آن که همواره لباس تمیز و برازنده می پوشد
خوش تراش خوش اندام، خوش قد و بالا
خوش ترکیب نگا. خوش تراش
خوش جنس خوش باطن، سلیم النفس
خوش حرکت خوش رفتار، طناز
خوش حساب خوش معامله، آن که بدهی خود را به هنگام بپردازد
خوش خدمتی خودشیرینی، چاپلوسی
خوش خرید کسی که چانه نمی زند و نقد معامله می کند
خوش خور کسی که همیشه غذای خوب بخورد
خوش خوراک نگا. خوش خور
خوش خوشان اندک اندک، به تدریج، کم کم
خوش خوشان کسی شدن بسیار لذت بردن
خوش خوشک یواش یواش، آهسته آهسته
خوش خیال آن که به دل بد راه نمی دهد، بی خیال
خوش خیالی خوش دلی، بی خیالی
خوش داشتن دوست داشتن، علاقه مند بودن
خوش دست خوش پنجه، خوش نواز، آن که در بازی شانس می آوزد
خوش دست و پنجه نگا. خوش دست
خوش دوخت لباسی که به اندازه و برازنده دوخته شده باشد
خوش ذوق خوش سلیقه، خوش مشرب
خوش رقصی کردن چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن
خوش رو زیبا، خندان
خوش ریخت دارای هیکل برازنده
خوش سر و زبان خوش سخن، شیرین گفتار، حراف
خوش سلیقه خوش ذوق، نیکو طبع
خوش شانس خوش اقبال، خوش طالع
خوش صحبت شیرین زبان، خوش کلام
خوش ظاهر دارای ظاهر آراسته، کنایه از بدجنس
خوش عیار خوش ذات، خوش جنس
خوش غیرت در زبان لوطیان گاه نشانه ی اعجاب و گاه دشنامی است به جای بی غیرت
خوش غیرتی زیاده غیرت نشان دادن، به طنز یعنی بی غیرتی کردن
خوش قد و بالا خوش اندام، بلند بالا
خوش قلق رام، خوش خوی
خوش قواره خوش اندازه، متناسب
خوش ِ کسی بودن به هنگام شگفتی مانند چشمم روشن! گویند ( خوشم باشه !)
خوشگل دل پذیر، تو دل برو، زیبا
خوشگلک با خوشگلی اندک
خوش گوشت آن که زخم تن او زود بهبود می یابد، خوش ادا، خوش اخلاق
خوش لباس نگا. خوش پوش
خوش لعاب زود جوش، خوش مشرب
خوش محضر شیرین سخن، خوش مجلس
خوشمزگی شوخی کردن، بذله گفتن
خوشمزه آدم اهل شوخی، بذله گو
خوش مسلک خوش روش، نیکو طریقت
خوش مشرب خوش معاشرت، اهل گفت و گو
خوش معامله خوش حساب، کسی که آلت تناسلی قوی دارد
خوش منظره خوش نما، زیبا
خوش نشین کسی که هر جا خواست اقامت می کند، ساکنان غیر زارع ده
خوش نقش خوش اقبال، پارچه یا قالی که نقش های زیبا دارد
خوش نقش و نگار نگا. خوش نقش
خوش و بش خوش آمد گویی و احوال پرسی، چاق سلامتی کردن
خوش وعده آن که به وعده اش وفا می کند
خوشوقت شدن شاد شدن، راضی شدن
خوشی زیر دل کسی زدن به بخت خود پشت کردن، موقعیت خوب را با ندانم کاری از دست دادن
خون به پا کردن دعوا و آشوب راه انداختن، سر و صدا و جنجال کردن
خون به راه انداختن آشوب و فتنه ی سخت به پا کردن
خون جگر رنج بسیار، غم فراوان
خون جگر خوردن رنج بسیار کشیدن، غم فراوان خوردن
خون خون کسی را خوردن بسیار خشمگین شدن و چیزی نگفتن
خون دماغ شدن خون از بینی جاری شدن
خون دیدن زن عادت ماهانه شدن زن
خون راه انداختن نگا. خون به پا کردن
خونسرد آرام، بی خیال
خون سیاوش انگیزه ای که سبب نابودی دو خانواده، دو شهر یا دو کشور شود
خون کردن قتل کردن، آدم کشتن
خون کسی از خون دیگری رنگین تر بودن همسان و هم ارز نبودن، کسی بر کسی ترجیح داشتن
خون کسی در نیامدن بی نهایت خشمگین بودن
خون کسی را به جوش آوردن کسی را بسیار خشمگین ساختن
خون کسی را به شیشه کردن کسی را رنج و آزار بسیار دادن
خون کسی را حلال کردن کسی را کشتن
خون کسی را کثیف کردن کسی را بسیار عصبانی کردن
خون کسی را مکیدن مال کسی را به تزویر غارت کردن، به کسی تعدی و ستم کردن
خون کسی کثیف شدن به شدن خشمگین شدن
خون گرفته آن که قتلی کرده و نگرانی آن او را از حال عادی خارج کرده است
خون گرفته ی کسی بودن در برابر کسی مسئول بودن
خون گرم خوش برخورد، با عاطفه، پر مهر
خون مردگی حالت مردن خون در زیر پوست، کبودی
خون مردن منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه
خونی قاتل، دشمن سخت، مخالف شدید
خونین و مالین زخمی، خونی شده
خیابان گرد بی کاره، ولگرد
خیابان گردی بی کاری، ولگردی
خیابان گز کردن ول گشتن
خیار چنبر نوعی خیار
خیار شور خیار سبز که مدتی در آب نمک بخوابانند
خیارک ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا شود
خیالاتی وسواسی، آن که پندار و توهمات بی جا دارد
خیال باف مالیخولیایی، کسی که همواره در عالم خیال به سر می برد و عملی نمی کند
خیال کسی تخت بودن آسوده خیال بودن، کاملن مطمئن بودن
خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر کسی شدن، به کسی جواب رد دادن
خیت شدن شرمنده شدن، کنفت شدن، بور شدن
خیت کردن شرمنده کردن، کنفت کردن، بور کردن
خیرات کردن چیزی را (اغلب خوردنی) تهیه کردن و برای آمرزش مردگان به مستحقان دادن
خیر باشد پس از شنیدن خواب کسی به فال نیک به او می گویند
خیر ببینی دعایی است در حق کسی که کمکی کرده باشد
خیر مقدم خوش آمد
خیر ندیده نفرینی است به معنی امیدوارم خیر نبیند
خیره بی شرم، پر رو
خیز ورم، آماس
خیز برداشتن جستن، آماده ی حمله شدن
خیز گرفتن آماده ی حمله شدن، در نظر گرفتن مسافتی برای اطمینان از رسیدن به مقصد
خیس آب شدن سر تا پا تر شدن
خیساندن در آب فرو بردن، در آب گذاشتن، خیس کردن
خیس خوردن آب به خود گرفتن، با مایعی مخلوط شدن
خیس شدن تر شدن
خیس کردن ادرار کردن به خود
خیس کردن برنج در آب ریختن برنج
خیس کرده تر کرده، در آب قرار داده
خیس گذاشتن در آب ریختن آرد برای تهیه ی خمیر
خیسیدن خیس خوردن، خیس شدن
خیسیده چیزی که آب در آن نفوذ کرده است
خیط شدن نگا. خیت شدن
خیط کاشتن خطا کردن
خیط کردن نگا. خیت کردن
خیط کشیدن خط کشیدن
خیک آسمان پاره شدن کنایه از بارش تند و سیل آسا
خیک باد باد کرده، شکم آورده، آبستن
خیک کسی پر بودن سیر بودن
خیک محمد آدم چاق و فربه
خیکی آدم چاق و فربه
خیلی آب خوردن گران تمام شدن، هزینه ی سنگین داشتن
خیمه شب بازی نمایش عروسکی، حیله و تزویر
خیمه شب بازی درآوردن ادا و اطوار در آوردن، حیله و تزویر به کار بردن، خلاف واقع جلوه دادن
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید