نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 06-29-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ممنونم آباداني عزيز ، دانه کولانه جان در پاسخ شما بايد در ابتدا نظم و شعر را تعريف کنيم و در يک مثال تفاوت را حس کنيم :

آيا ميان شعر و نظم هم تفاوتی وجود دارد يا هر دو، گل يك چمن اند؟


"شعر گره خوردگی عاطفه و تخيل است در زبان آهنگين." اين گره خوردگی عاطفه و تخيل در زبان آهنگين تنها در شعر مطرح است نه در نظم. نظم كلام موزون و مقفی است. هيچگونه عناصری جز وزن عروضی و قافيه در آن به چشم نمی خورد، چرا كه هدف در نظم، انتقال پيام در قالب خاصی می باشد. زبان به عنوان يك عنصر مقوم، آن كارويژه ئی را كه در شعر دارد، دارا نمی باشد. به همين لحاظ، استفاده از صنايع بديع و بيان جای پايی در آن ندارد. ...


اين جنگ و جدال بشر از علت جهل است
وين نكبت حال بشر از علت جهل است
بر كشتن خود كسب كند علم و هنر را
اين نقص كمال بشر از علت جهل است
گفتار ز توحيد ولی تفرقه كردار
اين وزروبال بشر از علت جهل است
ديدی كه چسان عاقبت اين مهد امان شد
ميدان قتال بشر از علت جهل است

...

ديده شد راه روان در طلب كام بسي
پخته در عشق كمی ديده شده و خام بسي
آنكه از ناوك مژگان نگريزد چه كسيست؟
مدعی در طلب وصل دل آرام بسي
محرم واجد هر شرط در اين كعبه كجاست؟
گرچه بستند به خود جامهء احرام بسي
حسن يار از همه سو رو به تجلی است ولي
پيش هر چشم بود پردهء اوهام بسي
....

اين دو شعر از يك شاعر اند. در اولی هيچگونه تشبيه، استعاره، كنايه و مجاز ديده نمی شود. پيام به شكل صريح آن باز گو شده است. درست عين چيزی كه در نثر قابل تحرير است، با اين تفاوت كه در اينجا، كلام به شكل موزون و مقفی بيان شده است. اما در شعر دوم، كلام از حالت نثر وارگی بيرون آمده، جهت سمبليك پيدا كرده است. تشبيه، استعاره و كنايه ای كه در اين شعر هست، به زيبايی، لذت بخشی و شور افكنی آن افزوده است.

بنا بر اين، پارهء نخست يك نظم است و پارهء دوم يك شعر. از لحاظ منطقی می توان گفت ميان شعر و نظم "عام و خاص من وجه" است، يعنی هر شعری نظم نيست و هر نظمی هم شعر نمی باشد. بعضی از شعرها نظم اند (موزون اند) و بعضی از نظم ها (موزون ها) هم شعر...


در قديم، هر كلامی كه از وزن عروضی و قافيه برخوردار می بود، آن را شعر می گفتند ولی فعلاً، هر كلام موزون و مقفی را شعر نمی خوانند. زيرا اشعار نو خصوصاً شعر سپيد نه وزن دارد و نه قافيه ولی شعر هست، و از طرفی، خيلی از كلام های موزون وجود دارد كه از ديد شاعران امروز، شعر محسوب نمی گردند. در اين باره ملك الشعراء بهار، بيان زيبايی دارد كه می گويد:

شعر دانی چيست مرواريد از دريای عقل
هست شاعر كسی كاين طرفه مرواريد سفت
صنعت و سجع و قوافی است نظم و شعر نيست
ای بسا ناظم كه در عمر خود شعری نگفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد به لب
باز بر دل ها نشيند هر كجا گوشی شنفت

...

در اين ابيات بر دو خصوصيت عمدهء شعر يعنی انديشه و احساس تأكيد گرديده است....



ممنون از دوستان عزيز
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید