شعر
مهرنوش قربانعلی
هربار عاشق تو مي شود
چارهاي نيست
روزها به تناسخي بيپايان دچار شدهاند
تكرار اين اتفاق جهان را سرگم ميكند
تو چرا خسته نميشوي
دوست داري در اين همه شعر چرخ بزني؟
هيچ ميداني عمر نوح به تو ميآيد؟
چارهاي نيست
همهي گرههاي جهان دوباره به انگشتانم ميافتد
زمين خبرهايش را پس داده و صورتي در معرض ويراني ست
براي پرهيز از سقوط به محوري نامرئي آويختهام
در كنج لبخندي جا خوش كردهام
تو چرا خسته نميشوي؟
معاد نفسهايم را ميبيني روز به روز به من ميرسد؟
برعكس آرزوهايي كه به تأخير افتادهاند
وفرضي كه مرا از تو دور خواهد كرد
چارهاي نيست
هر بار عاشق تو ميشود
زمين خبرهايش را پس داده و صورتي در معرض ويرانيست
براي پرهيز از سقوط به محوري نامرئي آويختهام
|