نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چشم از کاسه درآمده چشم وزقلمبیده، چشم بیرون زدن
چشم انتظار منتظر، چشم به راه
چشم انداختن نگاه کردن (سرسری)
چشم انداز منظره
چشم باباقوری نابینا، کور
چشم بازار را درآوردن چیز بسیار بد و نامرغوب خریدن
چشم برداشتن زضا دادن، قبول کردن
چشم بلبلی دارای چشم گرد، نوعی لوبیا
چشم بندی شعبده بازی، تر دستی
چشم به دهان کسی دوختن مطیع محض کسی بودن
چشم به روشنایی افتادن سودی را در جایی گمان کردن و به آن طمع کردن
چشم به هم زدن زمان بسیار کوتاه، یک آن
چشم پوشیدن از چیزی صرف نظر کردن از چیزی
چشم چپ به کسی انداختن دشمنی کردن با کسی
چشم چران کسی که چشمش به دنبال زیبارویان باشد
چشم چرانی هرزه نگاهی، به رن و دختر مردم نگاه کردن
چشم چشم را ندیدن سخت تاریک بودن
چشم چیدن چشم زخم را دفع کردن
چشم خوردن نظر خوردن
چشمداشت توقع، انتظار
چشم دراندن دقت زیاد کردن
چشم دریده خیره، درآمده
چشم دوختن زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن
چشم دو دو زدن تکان تکان خوردن چشم
چشم دیدن کسی را نداشتن تاب دیدن موفقیت و خوشی کسی را نداشتن، از کسی بدش آمدن
چشم را بستن و دهان را باز کردن با بی شرمی دشنام دادن
چشم را چهار کردن دقت بسیار کردن، انتظار شدید بردن، تعجب زیاد کردن
چشم را درویش کردن جلوی نگاه خود را گرفتن، نگاه نکردن
چشم روشن شدن شاد و خرسند شدن
چشم روشنی چیزی که برای خوشامدگویی برای کسی می برند
چشم روی هم گذاشتن نادیده گرفتن، گذشت کردن
چشم زاغ بی شرم
چشم زخم اثر بد از نگاه یا کلام، آسیب اندک
چشم زخم زدن چشم زدن، آسیب رساندن
چشم زخم میرزا مهدی خانی شکست بزرگ
چشم زدن چشم زخم زدن، ترسیدن
چشم زهره ترس
چشم زهره رفتن با خشم نگاه کردن
چشم زهره گرفتن ترسانیدن
چشم سفید گستاخ، حرف نشنو، پر رو
چشم سفیدی کردن پر رویی کردن، گوش به حرف ندادن
چشم شور آن که چشم زخم زند
چشم ِ غربال سوراخ های غربال
چشم غره رفتن نگاه خشم آلود کردن
چشمک ایما و اشاره به چشم
چشم کار کردن دیدن
چشم، کرایه خواستن کار کودکی که هر چه ببیند بخواهد
چشم کردن چشم زدن
چشمک زدن بر هم زدن چشم به قصد ایما و اشاره
چشمک زن نگا. چراغ چشمک زن
چشم کسی آلبالو گیلاس چیدن نگاه کردن و ندیدن
چشم کسی چهارتا شدن سخت تعجب کردن، انتظار شدید برد
چشم کسی را خون گرفتن سخت خشمگین شدن
چشم کسی را دزدیدن هنگام غفلت کسی کاری را انجام دادن یا چیزی را برداشتن
چشم کسی راه کشیدن خیره ماندن به جایی و پلک نزدن
چشم گرم کردن چرت زدن، اندکی خوابیدن
چشم گود شدن لاغر شدن
چشمگیر جالب توجه، با ارزش
چشم مالیدن هوشیار شدن، از غفلت در آمدن
چشمم روشن از تو انتظار نداشتم
چشم نازک کردن ناز و افاده کردن
چشم نداشتن برای دیدن کسی تحمل نکردن کسی، از کسی بدش آمدن
چشم نم نمی کسی که چشمش آب پس نمی دهد
چشم و ابرو زیبایی چهره
چشم و ابرو آمدن دلبری کردن، عشوه آمدن
چشم و ابرو نازک کردن ناز و افاده کردن
چشم واسوخته چشم برتافته
چشم و چار چشم، دید، بینایی
چشم و چار کسی را درآوردن بک کسی کینه ورزیدن
چشم و چراغ شخص مورد علاقه، محبوب
چشم و دل پاک کسی که به دیده ی بد به ناموس دیگران نگاه نکند
چشم و دل دویدن چشم چرانی کردن، هوس رانی کردن
چشم و دل سیر کسی که به مال و منال دنیا بی اعتنا است
چشم و دل کسی دویدن حریص بودن
چشم ورقلمبیده چشم بیرون زده
چشم وزغ نگا. چشم ورقلمبیده
چشم و گوش باز کسی که همه چیز را می فهمد، آگاه و با تجربه
چشم و گوش بسته بی تجربه و بی اطلاع
چشم و گوش کسی را باز کردن کسی را با مسایل اجتماعی آشنا کردن
چشم و همچشمی رقابت
چشمه نوع، قسم
چشمه آمدن گوشه ای از مهارت خود را نشان دادن
چشمه چشمه سوراخ سوراخ، مشبک
چشه ؟ او را چه شده ؟
چغاله بادام بادام نارس
چغاله بادامی چغاله بادام فروش
چُغُل سخن چین
چغل خور سخن چین
چغل خوری سخن چینی
چُغُلی سخن چینی، غیبت، شکایت
چغلی کردن شکایت کردن
چغندر پخته لبو
چفت چسیده، تنگ، زنجیر در
چفت کردن با زنجیر بستن
چفت کردن دهان خاموش شدن، رازداری کردن
چفت و بست قفل و زنجیر در یا صندوق
چفت و بست نداشتن دهن راز نگهدار نبودن
چقال مهمل بقال
چَک سیلی، کشید
چکشی جواب دادن محکم و قاطع پاسخ دادن، تند و برخورنده پاسخ دادن
چِک کردن وارسی و بازبینی کردن
چِک کشیدن حواله کردن با بانک به وسیله ی چک
چِککی فوری، به سرعت
چک و چانه کنایه از دهان
چک و چانه زدن چانه زدن، وراجی کردن، مذاکره ی فراوان کردن
چک و چیل لب و لوچه
چَکه شوخ و بذله گو
چَکی وزن نکرده، یک جا
چگور پگوری خوشگل، جذاب
چِل خل و دیوانه
چُل آلت مرد
چلاق دست و پا شکسته یا بریده
چلاق شده نوعی نفرین است
چلاندن فشار دادن برای آب گرفتن
چِل بسم الله لوحه ی کوچکی که در آن آیات قرآن می نوشتند و برای دفع چشم زخم بر گردن کودک می آویختند
چِلپ چِلپ صدای برخورد دست یا پا با آب
چل پله آب انباری که دارای چهل پله است
چل نکه پارچه ای که از انواع پارچه های بریده شده سر هم دوخته شده باشد
چلچل خال خالی، ابلق
چلچلی دیوانگی، بیعاری
چل زن زن کوتاه قد
چل ستون شبستان مسجد
چلغوز فضله ی مرغ و کبوتر، آدم کوتاه قد و بی عرضه
چلک بازی بازی الک دولک
چُل کلید جام درویشان
چل گُل روغنی با خاصیت دارویی
چل مرد مرد کوتاه قد
چُلمن پخمه، کسی که زود گول می خورد
چلو برنج آب کشیده
چل و چو خبر دروغ، شایعه
چل و چو افتادن شایعه در دهان مردم افتادن
چل و چو انداختن منتشر کردن شایعه
چلو چو انداز شایعه پخش کن
چلو خورش غذایی مرکب از چلو و یک نوع خورش
چلوزیدن خشک شدن، پلاسیدن
چلو صاف کن آبکش
چلو کباب غذایی مرکب از چلو و کباب
چل و یک منبر روشن کردن چهل و یک شمع نذری در چهل و یک مجلس روضه خوانی
چله چاق، چرب و چیلی
چله اش افتادن آبستن نشدن زن
چله بُران جشن حمام رفتن زن پس از گذشت چهل روز از زاییدن
چله بُری کردن رفت و آمد بسیار کردن
چله ی بزرگ چهل روز میان هفتم دی ماه و شانزدهم بهمن ( چله ی بزرگ زمستان ) یا چهل روز میان پنجم تیرماه تایازدهم مرداد ( چله ی بزرگ تابستان)
چله ی تابستان گرمای سخت
چله خانه محل ریاضت کشیدن
چله دادن برای مراسم چهلم مرگ کسی غذا دادن
چله دار کسی که در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کند
چله داری عزاداری در روز چهلم مرگ کسی
چله داری کردن مراسم عزای چهلم کسی را به پا داشتن
چله داشتن عزادار بودن در روز چهلم مرگ عزیزی
چله ی زمستان سرمای سخت
چله ی کوچک بیست روز میان هفدهم بهمن و پنجم اسفند ( چله ی کوچک زمستان) یا بیست روز میان دوازده مرداد واول شهریور ( چله ی کوچک تابستان)
چله گرفتن نگا. چله داری کردن
چله نشستن بیرون نیامدن از خانه، خانه نشین شدن
چله نشین کسی که از خانه بیرون نمی آید، خانه نشین
چله نشینی خانه نشینی
چم رگ خواب، عادت مخصوص هر کسی
چماق چوبدست، گرز
چماق دار زور گو، کسی که با زور مقصود خود را به دیگری تحمیل کند
چمباتمه حالت روی دو پا نشستن و زانوان را بغل کردن
چمباتمه زدن نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو
چمچاره در پاسخ به پرسش احمقانه می دهند
چم کسی را به دست آوردن رگ خواب کسی را دانستن، نقطه ی ضعف کسی را دانستن
چم کسی را گرفتن دل کسی را به دست آوردن
چم گرفتن رونق گرفتن، سر و سامان گرفتن
چم و خم آداب و رسوم، فن، ناز و عشوه
چموش سرکش، یکدنده
چنار امام زاده صالح متلک بد
چنار تجریش متلک بد
چنار عباس علی متلک بد
چنبره زدن حلقه زدن
چنته خورجین چرمی، فکر، سینه
چند پیرهن بیش تر از کسی پاره کردن بیش تر از کسی تجربه داشتن
چندر رگ و ریشه ی گوشت
چندر غاز پول بسیار کم
چندشلرزش ناگهانی بدن، حالت نامطبوع
چندش آور تکان دهنده، دل به هم زن
چندش شدن حالت چندش دست دادن
چند مرده حلاج بودن چه اندازه جسارت و توانایی داشتن
چند منه ؟ به شوخی به کسی که دیر می آید و زود می رود می گویند: آمدی بگی چند منه ؟
چنگ انداختن چنگ زدن
چنگ به دل نزدن ارزش نداشتن، قابل اعتنا نبودن، جالب نبودن
چنگک قلاب آهنی نوک تیز
چنگک شدن چنگ شدن
چنگلوک مچاله شده، درهم و برهم، بی قواره
چنگ مالی کردن چیزی را زیاد دست مالی کردن
چنگول چنگولی مجعد، حلقه حلقه، پر چین و شکن
چنگول زدن پنجه زدن
چنگولک سست و ضعیف
چو شایعه
چو افتادن شایع شدن، شهرت یافتن
چو انداختن شایعه پراکندن
چوب واحد پول در معاملات بازاری برابر با هزار تومان
چوب آخر را زدن پایان کاری را اعلام کردن، مانند در حراج
چوب الف نشانه ای که با کاغذ می سازند و لای کتاب می گذارند، لاغر و باریک
چوب بست داربست چوبی، چوب بندی
چوب بندی داربست
چوب به آستین کسی کردن به سختی تنبیه کردن، به سزای عمل رساندن
چوب به سوراخ زنبور کردن شوراندن و تحریک کردن عده ای
چوب به مرده زدن از پا افتاده ای را آزار دادن، موضوع کهنه ای را تازه کردن
چوب پا دو چوب بلند که پا در میان آن ها کنند و با آن ها راه روند
چوب پنبه چوبی سبک برای بستن سر بطری
چوب پوش کردن با چوب پوشاندن
چوب پیش کسی گذاشتن منع کردن کسی از کاری، بازداشتن کسی از انجام کاری
چوب تو کون کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن
چوب تو ماتحت کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن
چوب چوبی دیوار یا در مشبک و چوبی
چوب حراج چیزی را زدن در برابر تاراج و غارت قرار دادن
چوب حرفی چوب کوچکی که به دست کودکان می دادند تا روی سطر های کتاب بگذارد و آن ها را بخواند
چوب خط چوبی که پس از هر بار بردن کالا روی آن خطی می کشیدند تا بعد شمارش کنند
چوب خط زدن نشانه نهادن بر چوب خط
چوب خوردن تنبیه شدن
چوبدار گله دار، گوسفند دار
چوب در چیزی کردن تحریک کردن
چوب دو سر طلا منفور از هر دو طرف، از این جا مانده و از آن جا رانده
چوب دو سر گُهی نگا. چوب دو سر طلا
چوب دو سر نجس نگا. چوب دو سر طلا
چوب را از پهنا پرتاب کردن ناشیانه عمل کردن
چوب رخت چوبی افقی که جامه را بر آن می آویزند
چوب زدن با چوب تنبیه کردن
چوب زیر دم کردن تحریک کردن
چوب سیگار نی سیگار
چوب شدن ساکت و بی حرکت شدن، از ترس یا تعجب بر جای ماندن
چوب علی موجود چوب کج و معوج درویشان
چوبک خرده های چوب که برای شستن لباس به کار می رود
چوب کاری کردن از کسی پذیرایی زیاد کردن، به کسی محبت بسیار کردن، کتک زدن بیش از حد
چوب کسی (یا چیزی) را خوردن به گناه کسی مجازات شدن
چوب لای چرخ گذاشتن سنگ پیش پا انداختن، ایجاد مانع کردن
چوبه ی اعدام تیری که محکوم به اعدام را به آن می بندند
چوبه ی دار تیری که محکوم به مرگ را از آن می آویزند
چوبی رقصیدن رقصیدن با دوستمال در دو دست
چوچول باز دغل، بی حیا
چوچوله باز زنباره، دوست دار زنان بدکاره
چوروک چین و شکن
چوروک افتادن چین پیداکردن چیزی
چوروک خوردن چین برداشتن
چوروکیدن چوروک خوردن، چین برداشتن
چوروکیده پر چین و چوروک
چوری جوجه ی تازه از تخم درآمده
چوغ چوب
چوق چوب، تومان
چول بیابان
چول شدن بور شدن در بازی، شرمنده شدن
چول کردن شرمنده کردن
چهار ابرو دارای ابروهای کلفت و پر پشت
چهار پادار کسی که حیوانات باربر دارد و با آن ها کار می کند
چهارتا شدن چشم کسی سخت تعجب کردن کسی، خیره ماندن از تعجب
چهار تخمه جوشانده ای از چهار دانه برای سینه درد و سرماخوردگی: بارهنگ، قدومه، سپستان و بهدانه
چهار چشم عینکی، بسیار مشتاق، منتظر، مراقب
چهار چشمی با دقت و مراقبت کامل
چهار چشمی پاییدن با دقت مواظب بودن
چهار چنگول شدن خشک شدن اعضای بدن
چهار چنگول ماندن نگا. چهار چنگول شدن
چهار چوب محدوده، قاب
چهار چوب ملا حیدر جای تنگ و ناراحت کننده
چهار خانه شطرنجی، خشت خشتی
چهار دستی فراوانی
چهاردیواری اختیاری هر کس در میان چهار دیوار خانه اش آزاد است
چهار دیواری کسی نشست کردن بدبخت شدن، از کار و زندگی ساقط شدن
چهار شاخ آلتی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن را باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود
چهار صبا ( چهار صباح) مدت کوتاه، دو سه روز
چهار طاقی فضای سقف دار و بدون در
چهار عمل اصلی جمع و تفریق و ضرب و تقسیم
چهار قُل چهار سوره ی قرآن که با قُل آغاز می شود، سوره های ١٠٩، ١١٢، ١١٣ و ١١٤
چَه چَه صدای بلبل
چه چه زدن خواندن بلبل، سخت خوش آواز خواندن
چهره شدن مورد توجه قرار گرفتن، گل کردن
چهره کردن نگا. چهره شدن
چه صیغه ای است ؟ چه معنی داد ؟
چه غلط ها ! چه فضولی ها !
چه کشکی چه پشمی ! در هنگام انکار گفته می شود
چهلم چهلمین روز درگذشت کسی
چهل منار تخت جمشید
چه مرگته ؟ چه دردی داری ؟
چی چه، چیز
چیدن و واچیدن آراستن، در جای خود گذاشتن
چیز آلت تناسلی
چیز به هم بافتن راست و دروغ سر هم کردن
چیز خور مسموم شده
چیز خور شدن مسموم شدن
چیز خور کردن خوراندن سم یا موادی که رمالان و دعانویسان تجویز می کردند
چیز دار ثروتمند
چیز سرش بشو آدم چیز فهم
چیز فهم عاقل و فهمیده
چیزی فاصله ای، راهی، زمانی
چیزی بار کسی نبودن علم و آگاهی نداشتن، شعور نداشتن
چیزی را به کسی زهرمار کردن مانع از لذت بردن از چیزی شدن
چیزی را در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و اعتبار اعلام کردن چیزی
چیزی شدن اهمیت و اعتباری پیدا کردن، به جایی رسیدن
چیزیش شدن رازی در دل داشتن، حال غیر عادی داشتن
چیل آدم بد بیار
چیلک دان چینه دان
چیلک دان کسی را تکاندن کسی را وادار با افشای رازش کردن
چیله هیرم، خاشاک
چیله جمع کردن گردآوردن چیله
چیلی بدبیاری
چین یک بار درو، بک بار چیدن
چین چین پر از چین
چین چینی پر چین
چین خوردن چروک شدن
چین دادن تابدار و شکن دار کردن
چین و چوروک چین و شکن
چین و خم پیچ و تاب
چینه دیوار گلی
چینه چینه خوردن ریزه خواری کردن
چینه کش بنایی که دیوار گلی می سازد
چینه کشی شغل چینه کش
چینه کشیدن ساختن دیوار گلی
چینی در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار
چینی بند چینی بند زن
چینی بند زدن کاسه دوختن، به هم چسباندن تکه های ظروف شکسته
چینی بند زن کسی که تکه های شکسته ی ظزوف را به هم می چسباند
چینی بند زنی عمل چینی بند زدن
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید