نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض رومان دلنشین آرام

رومان دلنشین آرام ( 1 )

دختر بر خلاف پدر كاملا خونسرد و متين ايستاده بود و به ظاهر گوش فرا مي داد اما نگاهش تكراري بودن تذكرات پدر را به وضوح نشان مي داد .

بعد از دقايقي از بلندگوي سالن شماره و ساعت پرواز به گوش رسيد .آرام به سمت مادرش كه زني كوتاه قد اندكي فربه به نظر ميرسيد رفت و او را بوسيد . سپس پدر را در آغوش گرفت و گفت : پدر تمام حرفهاي شما را به خاطر سپردم انقدر نگران نباشيد .برايتان خوب نيست . مي خواهيد به اين سفر نروم ؟

پدر معترضانه گفت : نه نه مي داني كه طاقت دوري تو را ندارم . فقط مواظب خودت باش .

- چشم پدر ! خيالتان راحت باشد . مواظب مادر باشيد ! دوستتان دارم ! خداحافظ!

آ ن زن و شوهر به رفتن دخترشان كه در ميان ازدحام جمعيت گم شد خيره ماندند.

با نشان دادن دادن بليط و كارت شناسايي اش به باجه به سمت در خروجي به راه افتاد .

به محض جا به جا شدن روي صندلي اش از پنجره نگاهي به بيرون انداخت.سرش اندكي گيج رفت . به پشتي صندلي تكيه داد و لحظاتي چشمانش را بست . گرماي شيراز طاقت فرسا بود .اما مي دانست گرمايي شديد تر در تهران در انتظار اوست.

آرام دانشجوي سال دوم حقوق نمونه ي كامل دختري شرقي زيبا بود. جسارت و هوش سرشارش زبانزد خاص وعام بود. او داراي روحي لطيف و حساس بود كه اين را از مادر به ارث برده بود . پدرش سرهنگ بازنشسته ي نيرمي هوايي بود طوري او را تربيت كرده بود كه مانند يك مرد بتواند بدون هيچ ترس و واهمه اي در اجتماع قدم بردارد . پدر تفاوتي بين تربيت دختر و پسر نمي ديد و اعتقاد داشت هر دو بايد نجيب وشجاع باشند .

آرام ياد گرفته بود كه توقع چنداني در زندگي نداشته باشد وهمواره به داشتن چنين خانواده اي به خود مي باليد . و اين را خوب مي فهميد كه پدر نگران آينده ي اوست. و اين باعث مي شد كه او با احتياط قدم بردارد زيرا كوچكترين اشتباه يا خطايي را موجب به هدر رفتن زحمات پدر و مادرش مي ديد.

آرام موقعيت خود در زندگي را مديون پدر و مادرش مي دانست زيرا آن ها با تمام وجود و عاشقانه زندگي خود را وقف او و برادرش امير كرده بودند.

با فرود هواپيما و بر خورد چرخ هاي آن با سطح باند فرودگاه رشته ي افكارش از هم گسيخت . مسافران در تكاپوي برداشتن وسايل خود بودند . وقتي درب هواپيما گشوده شد، آرام برخاست و به سوي درب خروج به راه افتاد . گرماي تن و زننده ي تهران به صورتش سيلي مي زد . به سوي اتوبوس هاي در انتظار مسافران به راه افتاد

از افراد عادی بود . آرام همواره از رفتار های عمه اش به خنده می افتاد . آن دو با دیدن هم دیگرِِ آغوش باز کرده و روی هم را بوسیدند . سپس آرام گفت: عمه جان راضی به زحمت شما نبودم .

عمه پشت چشمی نازک مرد و گفت : این چه حرفی است دخترم زحمتی نبود . سفر خوب بود؟

- مثل همیشه .شما می دانید که سفر با هواپیما حالم را بد می کند .

- خوشحالم که تو را می بینم .

من هم همینطور ! دلمان برایتان خیلی تنگ شده بود .

عمه پوران با اشاره به باربر بازوی آرام را گرفت و به سمت درب خروجی به راه افتاد . آرام با لبخند به حرکات و ژست های عمه اش نگاه می کرد . در راه عمه گفت :سرهنگ و مادر حالشان چه طور است ؟

عمه پوران عادت داشت که افراد را با عناوین خاصشان صدا کند .

خوبند و سلام مخصوص رساندند .

نمی خواستند سری به ما بزنند ؟

امیر شدیدا در گیر کار هایش است .پدر و مادر دلاشان نیامد او را تنها بگذارند . در اولین فرصت قرار است به دیدن شما بیایند.

خوشحال می شم .

خانه ی عمه پوران در شمالی ترین نقطه ی تهران قرار داشت . آب و هوا ی خوب آن جا متمایز از دیگر قسمت های شهر بود .

عمه پوران با دو لیوان نوشیدنی از راه رسید و گفت : از رنگ اتاق خوشت آمد ؟

سلیقه ی شما خیلی خوب است .

خوشحالم که پسندیدی !

آرام لیوان شربت را لاجرعه سر کشید.

عمه با شیطنت گفت:مثل این که از صحرا آمدی نه از شیراز!

آرام با خنده گفت خیلی خوش طعم بود.

نوش جانت.

سپس با نگاهی دقیق به چهره ی آرام گفت : از خواستگارت چه خبر ؟

گاه گداری تلفنی عرض ادب می کنند .

نمی خواهی جواب بدی ؟

جواب دام اما دست بردار نیستند .

آن طور که سرهنگ می گفت آم های معقولی هستند چرا مخالفت می کنی ؟

اولا هنوز درسم تمام نشده درثانی نمی دانم چرا به دلم نمی شینند.

شنیدم خیلی پولدار هستند.

همین طور است اما من اهمیتی نمی دم .

شما جوان ها واسه ی خودتان ملاک های ختصی داغرید همین لادن را ببین ماشین را گذاشته داخل خانه خاک بخورد بعد با اتوبوس می ره بیرون.

شاید حق با شما باشد.

حالا این چندمین خواستگارت است؟

نمی دانم حسابش از دستم در رفته .

تو لادن در بهترین شرایط برای ازدواج هستید. جوانی و شادابی عمر کوتاهی دارد .مگر این که به من رفته باشید و بتوانید خود را خوب نگه دارید.

آرام با شیطنت گفت: شمافوق العاده و استثنایی هستید !

ای شیطون مرا دست می اندازی !

آرام عمه را در آغوش کشید و گفت : شمازیبا ترین عمهی دنیا هستید !این را از ته دل می گویم .

قربان تو برم عزیزم . تا بری کمی استراحت کنی منم به ناهار رسیدگی می کنم.

می خواهید کمکتان کنم؟

نه عزیزم بهتر به خودت برسی لادن اسرا داشت در اتق او باشی.

می دانید که من هنوز دوست ندارم بدون لادن و تنها باشم..

سپس به طرف اتاق لادن حرکت کرد.

لباس های راحتی به تن کرد و روی کاناپه دراز کشید وچشم هایش را روی هم گذاشت . با شنیدن صدای لادن که او را صدا می کرد برخاست و بیرون رفت. در وسط پلکان یک دیگر را در آغوش کشیدند.

خوش آمدی آرام جان نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده بود.

من هم همینطور آه لادن با موهایت چه کار کردی ؟

فروختم

آرام با حیرت گفت فروختی به کی؟

به انستیتو ترمیم مو .

آرام با صدای بلند خندید ودر حالی که پایین مرفتند گفت:خیلی با مزه شدی.

لادن همیشه به اندام متناسب و چهره ی زیبا ی آرام حسادت می کر د لادن امیر برادر آرام را عاشقانه دوست داشت.

عمه پوران رو به آرام گفت : فردا جایی قرار نگذار برای مهمانی که برای ورود آرام گرفته ایم باید به خرید بریم.

حتما مادر یادم نمی رود

آرام خمیازه ای کشید و گفت : ساعت چند است؟

خودت حدس بزن !

آرام با لبخندی برخاست و گفت : خواب خوبی کردم.عمه جان کجاست؟

رفته آرایشگاه كسي خانه نيست.بريم شنا؟

آرام از فكر آب تني به شوق آمد و سپس هر دو پايين رفتند با سر وصداي زياد شنا كردند و مسابقه دادند.بعد از ظهر با عمه به خريدرفتند وليست طول و دراز او را تهيه كردند.عصر آرام به لادن گفت:سر در نمي آرم مهماني عصر است يا مهماني شب؟

براي مادر فرقي نمي كنه درواقع بالماسكه است .

آرام خنده اي كرد و گفت : تو چي مي پوشي؟

لباس من به دلخواه مادر دوخته شده و بايد بدوني كه سليقه ي من نيست.

خيلي جالبه.سپس برخاست و به سمت كمد رفت .در همان حال گفت:مجبورم لباسي را كه خاله فرنگيس داده بپوشم.

مهمانان كم كم از راه مي رسيدند و در سالن وسيع و پرابهت عمه پوران جلوس مي كردند. . آرام متوجه شد كه دوستان عمه پوران نيز مانند خود او به طرز عجيبي خود را آراسته اند. لادن در گوش آرام زمزمه كرد : مثل گارسنگر هاي فيلم هاليوود هستند !به شدت آفت زده و مخربند. بيچاره شوهرانشان !

آرام گفت : براي تماشا خيلي جالبند.

خانم فرخي با موهايي كوتاه و قهوه اي ساده تر و شيك پوش تر از بقيه مهمانان خود نمايي مي كرد .سايه دختر خانم فرخي دختري جذاب وبا نمك بود چشماني ريز و كشيده با گونه هاي برجسته بيني اندكي عقابي باعث مي شد بيننده لحظاتي به او خيره شود.

آرام برخاست تا در پذيرايي به لادن كمك كند نگاه خانم فريخي را بر جزء جزء اعضاي بدنش حس مي كرد . سايه به كنارش آمد و گفت : مادر شيفته ي تو شده . مدام از زيبا يي ات تعريف مي كنه.

نظر لطفشان است.

خودمانيم از چند سال پيش خيلي بهتر شدي . يك طور دي گه اي شدي .

تو هم تغيير كردي . يادت مي آيد از قد كوتاهت گله داشتي احالا تقربيبا هم قد شديم

اما به زيبايي تو هم نشدم .

لادن به ميان حرف آنها آمد : كي خوشگل شده ؟ من ! خودم مي دانستم !

سه دختر از سر نشاطو جواني خنده اي سر دادند .

پسری حدودا ۲۸ یا ۲۷ ساله با قدی بلند و اندامی ورزیده که با لاقیدی خاصی راه میرفت به سمت میز آنان آمد . لادن در گوش آرام زمزمه کرد :فريد داداش سايه است .

فريد سلام كرد و سايه آرام را به فريد معرفي كرد . فريد نگاه كوتاه و گذرايي به آرام افكند و از سر احترام گفت : از آشنايي تان خوشوقتم.

آرام گفت: منم همين طور .

فريد رو به سايه كرد وگفت : نشد جايي بريم و تو آن جا نباشي.

خواهر ته تغاري داشتن همين حسن را دارد كه همه جا سر وكله اش پيدا ميشه . از من مي شنوي پاتوقت را عوض كن .

فريد با همان بي تفاوتي گفت : همين كار را هم مي كنم وبا نگاهي احترام آميز به لادن و آرام گفت : اگر چيزي ميل داري سفارش بدم .

لادن گفت خيلي ممنون ! ما شام خورديم

سايه گفت: نگران نباش ! باش در حال رفتن بوديم .

آرام از طرز صحبت ايه كه كمي با طنز وكمي با طعنه بود خنده اش گرفت . فري خداحافظي كرد و به نزد دوستانش باز گشت.

سايه گفت: سعيد هم با آنان است .لادن سركي كشيد و گفت :پس چرا جلو نيامد.؟

مشكل كم رويي داره. كاري نمي شود كرد.

آرام حدس زد سعيد باي همان فردي باشد كه سايه تعلق خاطري نسبت به او دارد.

شب هنگام لادن در حالي كه رخت خوابش را براي خوابيدن آماده مي كرد ، گفت سايه عاشق سعيد ، همان پسري كه همراه فريد بود،است اما هر دو از ترس فريد كتمان مي كنند .

مگر فريد چه طور آدمي است ؟

چه طور بگويم ، خيلي راجع به او حرف مي زنند .

آرام با كنجكاوي پرسيد: چه حرفي؟

اين كه خيلي پولدار است. ميان دختر ها سوكسه دارد و همين طور تودار و مغروراست. نمي تواني از او سر در بياري . سعيد بهترين دوستش است اما فريد خيلي متعصب است و نسبت به سايه شختگيري مي كند . به همين علت آها سكوت اختيار كردند. سايه ه از برادرش حساب مي برد.تقريبا همه ي فاميل روي فريد يك جور دگيري حساب مي كنند. دو سالي مي شود كه آقاي فرخي خودش را باز نشسته كرده و مدريت كار خانه را به فريد سپرده.

اطلاعات كاملي داري . از كجا اينها را فهميدي؟

گفتم كه راجع به او زياد حرف مي زنند . وقتي با دوستان جمع مي شويم دختر ها اكثرا راجع به فريد حرف مي زنند خوب من هم گوش مي كنم.

آرام شانه اي بالا انداخت و گفت :از رفتارش پيداست كه خيلي از خود راضي است .

لادن در جواب گفت :به خاطر همين رفتاري كه دارد بيشتر مورد توجه دخترهاست . برخورد امشبش را ديدي ؟ حتي نخواست نگاهي به تو بندازد .

من احتياجي به نگاه او ندارم

ناراحت نشو ! مي خواستم رفتار فريد را توجيه كنم آخر زيبايي تو به حدي است كه توجه همه را جلب مي كني .

يك از لطفت ممنونم دوم اين كه من از تو ناراحت نشدم اصلا فراموشش كن

روزي خانم فرخي به عمه پوران زنگ زد و آنان را براي بعد از ظهر دعوت كرد .عمه پوران نيز دعوت او را پذيرفت .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 08-02-2011 در ساعت 12:19 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید