نمایش پست تنها
  #17  
قدیمی 07-17-2011
seifi1 seifi1 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 58
سپاسها: : 0

15 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



چند زلال شاهکار از بنیانگذار سبک زلال و پدر شعر زلال : جناب مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی دادا )






تو را دگر چه شدست؟! (زلال عروضی قافیه دار )

تو را دگر چه شدست؟!
چنین که می گزی مگر چه شدست؟!
دوباره تیغ حرف راست بر دُمت زده اند؟
بگو به من تو مختصر،چه شدست؟!
درین سفر چه شدست؟!



بدبخت! عدم می نوشی! (زلال عروضی قافیه دار)

ای دل که «منم» مینوشی!
بـر مـن تـو دروغکی قـسم مینـوشـی
دیــری نشود کــه سنـگ بیـصدا تـو را هم کـوبـد
دیری نشود تو هم درین عرصه ی حق تیغ دو دم مینوشی
زیـرا کــه حقیـقت ز تـو هر لحظه شکایت دارد
زیــرا کــه بسی خـون قـلم مینوشی
بـدبـخت! عـدم مینـوشی!



غریبتر بجوش (زلال عروضی قافیه دار)

ستاره شو!
بـه شعرم استعاره شو!
کمی ز پرده ی کنایه دور باش!
به یادم ای دل ِ شکسته،چون هزار پاره شو!
گــذار غبطه هــا خــورد بــــــه زیـــر ابـروانت آبـشارهــا
لبـالـب عـاشقانـه بـاش ازیـن خیــال واژگـون بـه اوج هـا سواره شو!
غـــریبتر بـجـوش تــا مُـذاب سنـگ ِ درد را روانــه کـن!
غـریبتر بسـوز تــا شب ِ بشــر شراره شو!
و بـاز کـن دهـان سـرد بـاغ را
برای لاله چاره شو
بهـاره شو



فرات چشمانت ( زلال عروضی قافیه دار )

ای ما،همه مات چشمانت
پایین بکش آهسته جهات چشمانت
آمــــوز بـدیـن فتــاده زیـــر پـات سقّـایـــی را
سیـــراب نـما کـویـر تشنـه از کــرامت قنـات چـشمانت
هم سینه پُر از سوزش دردست و زمان آتـشبـار
هم تشنه ترم بر حرکات چشمانت
قــربـان فـرات چـشمانت



تویی که دور شدی (زلال عروضی قافیه دار پیوسته )

زمان نمی گذرد
وَ لحظه ، بی امان نمی گذرد
قدم قدم شکسته، این تویی که می گذری
خدا ز مردگان نمی گذرد
روان نمی گذرد

تویی که دور شدی
ز یار، غـافل ِ حضور شدی
تویی کــه بـر زمـانـه بس غـریب می نگری
و گم در امتـداد نـور شدی
هـزار جــور شـدی



سر قولم و تأکیدم (زلال عروضی قافیه دار)

وقتی که تو را دیدم
دل از هوس غیر تو ببریدم
دیوانه ترین عاشق سرمست زمین گشتم
جز عشق تو و وَصل تو و دردِ غمت هیچ نفهمیدم
اوراق جمالت که به انگشت خیالم قلم شوق روان می کرد
گه قصّه شدم گه شعر، از حسّّ تو در هیچ دم ای ماه من آسوده نگردیدم
امّا تـو مــرا زیر نگاه عطشت سیـــر نخواندی و ننوشیدی
این برگ خزان را که به شوقت ز گل مهر و وفا چیدم
بر قاب دل غم زده از هجــر تو آویزم
امّا کـه سـر قـولم و تأکیـدم
پاک از غـم تردیـدم



احساس بهاری ( زلال عروضی قافیه دار )

غنچه دهنی باید
در بستر گلها چمنی باید
با این همه طنازی و سرمستی و فرهادی
در نزد شقایق سمنی باید
شیرین سخنی باید



دو حرف حساب (زلال عروضی قافیه دار )

الهی آسان گیر!
زیـاد هم نـده بـه انسان گیر
در بـهشت را ز نـو بـه اهـل دل وا کن!
ز چنگ خاک،محنت جان گیر
وَ راه درمان گیر!



چرا ؟! ( زلال عروضی قافیه دار )

چــرا شکستــه تـری؟!
و از تمام آشنا گسستـه تری ؟!
چـرا بهانـه تراشی به عاشقان شده ای ؟!
تـمام روز چـشم بـستـــه تـری!
همیشه خسته تری؟!



از فکـرت آدمی چـه هـا خواندی ؟!
(زلال عروضی قافیه دار پیوسته)

ای گل که به گلدانی!
وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی
دانم تو هم از غربت خود در قفسی نالی
دلتشنــه ترین عــاشق بارانــی
در داخـــل زنــدانـــی

آن ریشه کـه پیچانـدی
وان تـار غمی کــه بر گلو رانـدی
از جملـه نشانـه هـای فرط دلتنگـی ست
از فکـرت آدمی چـه هـا خواندی
اینگونه گل افشاندی!!؟

بــر لــذّتـــم افــزودی
وجدان خود از این جهت آسودی
امّـا مـن دنیــا زده بیــرون تــــو را دیـدم
غــافـل ز درونتـم کــه می بودی
چون کوکب و داوودی



تعجیل کن مهلت کم است
(زلال عروضی پیوسته قافیه دار)

پیدا تویی پنهان منم
ساکت تویـی نارام و سرگردان منم
با دست احساست بگیر این پای چرخان در فلک
پشت زمین،بی بال و پر،انسان منم
در کار تو حیـران منم

آسان تویی مشکل منم
دریـا تـویی پـابست اندر گـِل منم
امّا شنو ، اینجا کسی می نوشد آه و نالـه ها
خالی ز هر کوئی و هر منزل منم
خونینتر از هر دل منم

ای وای ازین حال حضور
آشفـتـــــه بـازاری مــردان ظـهـور
فـریــاد ازیـن جسم نمـاز مـُـرده پـای خـاکها
بشکن رکوئی از تسلسل در عبور
تـکـــــــرارهـای دور دور

ایــن لات را آرام کـن!
بــا تیـــغ تیـــز ابـروانـت رام کـــــن!
البتّــه پـاگیــــــر نـگـاه سخت تـقدیـرت نـمـا!
یک بوسه ده آنوقت سوی دام کن!
آغوش خود اعدام کن!

مهلت به دیدارم بده
آگاهی از هــر گونه اسـرارم بده
ارزان نمی بخشنـد بـر عشّاق راز عـشق را
پس کوه غم بر دوش افکارم بده
یک خلوت آزارم بده

من حاضرم تا جان دهم
دل را به رسم عشق خون افشان دهم
مـن حـاضـرم در آسمـان دست تــــو بـــاران شـوم
بـر جـان شب، گلهای نــور افشان دهم
آن را که خواهی آن دهم

دارم صدایت را،بگو!
من میشناسم هوی و هایت را،بگو!
ردّ حضـورت را دریــن تـکــــرار می نـوشـم نـــرو!
رمـــــــز کلیــــد رازهــایت را بـگـــو!
آرام جایت را بگو!

تعجیل کن مهلت کم است
قـدّ پـگاه از درد تـاریـــکی خـم است
یـا هـوش از دادا ستـان چـون سـرخوشان مـاوراء
یا قدرتی ده که جدایی محکم است
در انـحصـــــــــار آدم است



عیدتان مبارک باد (زلال عروضی قافیه دار)

عیدتان مبارک بـاد
قلبتان پر ز « کیفَ حالک ؟ » باد
بـوسه هـا خـالی از غبـار اخـم و دلسردی
خانه هاتان پر از سرور و عشق و گرمی و وروجک باد
همچنـان رفت و آمـد،اختیـاری و شیـریـن
دل،جـدا ز هـر بهانـه و لـَک باد
شکّرین و قندک باد



باز وجدانها مُرد (زلال عروضی قافیه دار)

آفـتـاب غـمگیــن اسـت
بـــاز روز حساب غـمگیــن اسـت
ابــر بـُخل بـا حیلت، شبهـه می بـارد لیک
هــم سئوال جناب غمگین است
هم جواب غمگین است

باز ایمانـها مُرد
بـاز احسـاس در انسانـها مُرد
باز مَردیّ و خدا ترسی و شرم و خجلت
کوچه ی عدّه ای از جانها مُرد
باز وجدانها مُرد

پا شو تا بر گردیم
سائـل کـوی دادگــر گردیم
ما نـه آنیم که از گمشده ها باج کشیم
پا شو تا وارد محشر گردیم
پـای کـوثر گردیم




و خواهم گفت... (زلال عروضی قافیه دار)

صدای نـــور می آید
و عطــر نرگسی از دور می آیــد
برایش فاش خـواهم کرد ظلم سایـه نوشان را
که دانم بر همین منظور می آید
کمی مقهور می آید

و خواهم گفت یک اختــر
بــــه جُـرم زرد بـودن از گل احمــر
جُـــدا با تیـغ کبــر باغبـانی کــــور دل گـردیــد
اگرچه سخت می باشد چنین باور
حقیقت روشن است آخر




خوشست در تب غیرت جویدن آتش
(زلال عروضی قافیه دار)

جهان ِ مرد کجاست؟!
و اصل ِ درد ِ درد ِ درد کجاست؟!
خــروسکی، دل ِ خونین، بـه کـرکسـان بـخشیــد
سبب شناس ِ زخم ِ زرد کجاست؟!
و ضدّ سرد کجاست؟!

خوشست مرد شدن
به عمق ِ درد، زرد ِ زرد شدن
خـوشسـت در تب ِ غـیـرت ، جـویـدن ِ آتـش
بجای «سرد ِ سـرد ِ سـرد شدن
ز حقّ طرد شدن»

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید