تارنگار زبان فارسی دارای جستار های گوناگونی پیرامون زبان پارسی می باشد.در اینجا نمونه ای از آن جستار ها را بدون هیچ نگری می آورم:
به کجا میرویم؟
گوشزد: واژگان درون کمانکها (پرانتزها) واژگان بیگانه هستند و واژگان درون ابروها {آکولادها} برای روشنگری آمده است.
.... این نوشتار با گرامی داشتن باور هر کس، در پاسخ به دو جستار که برخی برای سرکوب کردن دوستاران زبان پارسی از آنها بهره میگیرند میپردازد.
نخست: همسنگ واژهی «خالص» به پارسی، واژهی «سره» میشود، و هنگامی که میگوییم پارسی سره، برخی بیدرنگ خرده میگیرند و میگویند که زبان سره هستی ندارد. آری زبان سره در جهان هستی ندارد و ما خود به خوبی میدانیم که هر زبان آمیختهای با زبانهای دیگر است و گذشته از این، آن زبانی که نیازی به دیگر زبانها نداشته باشد هستی ندارد. هنگامی که ما میگوییم پارسی سره، خواستمان هرگز پارسی ناب نبوده و نیست. شاید واژهی سره بد برداشت میشود و همه را به گمراهی میبرد و بهتر باشد به جای «پارسی سره» بگوییم «پارسی» و «فارسی امروزین» را «پارسی آشفته» به نامیم. به هرگونه هر زبانی در درازی زیست خود به اندازهی نیاز خود با دیگر زبانها آمیخته میشود، همانند انگلیسی و این بسیار خوب هم هست ولی نه اینکه آشفته وار و به زور پنجا درسد (درصد) یک زبان بینیاز را با واژههای ناهمآهنگ بیگانه آمیخته کنند و سپس ما بالای گود بشینیم و بگوییم این روال است و همه جا رخ میدهد!
برخی برای پدافند (دفاع) برای نمونه میگویند واژهی همسنگ «طولانی» در پارسی میشود «دراز»، و سپس میگویند اکنون اگر بخواهیم به پارسی بگوییم «او سخنرانی طولانی کرد» باید بگوییم «او سخنرانی دراز کرد» که بسیار ناهمآهنگ است. ولی آنان اگر کمی بیندیشند خواهند دید که چنین نیست، چون در پارسی میگوییم «سخنرانی او بدرازا کشید» و نه «او سخنرانی دراز کرد» که بسیار زیباتر از همسنگ بیگانه آن است.
نمونهی دیگر، این نوشتار به پارسی سُره نوشته شده و گمان نکنم در خواندن و دریافت دشوار باشد، جَخت تازه هم زیباتر، هم هماهنگتر و هم آوای بهتری دارد تا پارسی آشفتهی امروزین.
کوتاه سخن، در درازای هزار و چهارسد سال به پارسی به زور واژه خورانده شده است و زبانی آشفته و بیسامان و نازا شده است که دیگر به آن پارسی نمیشود گفت. درد ما پارسی ناب نیست، درد ما وام واژههای سودمند هم نیست، درد ما واژههای بینیاز و ناهمرنگ و دستور زبان ناهمآهنگ بیگانه در پارسی است و بس. واژههایی که جای واژههای ساده و زیبای پارسی را گرفتهاند و به زور آنها را خاموش و خفه کردهاند و توان زایش را از پارسی گرفتهاند. ما یکسونگر و پادگر(مخالف) اربی (عربی) یا انگلیسی یا هر زبان دیگری نیستیم. اری ما پادگر وام واژه هستیم هنگامی که واژه داریم یا میتوانیم واژهی درخور را به سازیم. همانند این است که ایران اندرآورندهی (وارد کنندهی) غالی (قالی) بشود، هنگامی که خود بهترین غالی را داریم و هنر غالی بافی را زمینگیر کنیم. چرا باید این کار بکنیم؟ یا خود باختهایم یا بیگانه پرستیم یا... و این همان رخدادی است که سر پارسی آمده است.
پس زین پس هنگامی که میگوییم پارسی سره هرگز خواست پارسی ناب نیست! این بهرهگیری نادرست و کژ از واژهی «سره» تنها برای سرکوب کردن دوستاران زبان پارسی یا فرهنگ ایرانی است و بس.
دوم: یکی از کارهایی که رضا خان برای زنده کردن دوبارهی فرهنگ ایران کرد پالایش زبان پارسی بود، همانند واژهی شهرداری به جای بلدیه، شهربانی به جای نظمیه و یا نامهای ماههای پارسی به جای نامهای اَربی (عربی) و بسیار دیگر... که سپس پایه ایجاد فرهنگستان ایران شد.
گویند این پالایش به هَنداچک (هندسه) هم رسید و استادان زبان، چون برای برخی از واژگان جایگزینی نیافتند دست به ساخت واژه زدند. برای نمونه برای «خط» واژهی «درازکی» و برای «دایره» واژهی «گردکی» و برای «مماس» واژهی «مالیدن» را ساختند. سپس هنگامی که خواستند وَچَکِ (جملهی) «خط را به دایره مماس میکنیم» را به پارسی سَره بنویسند، چنین شد: «درازکی را بر گردکی میمالیم» که زیبا نشد و آن استادان از ترس جان فرار کردند.
در درستی این داستان بسیار شک هست، در لغت نامهی دهخدا برای این سه واژه نه یک ونکه (بلکه) چندین همسنگ پارسی آن هست و این شک برانگیزتر است که این داستان ساختهی گروهی برای بیرنگ کردن کوشش در راه دوباره زنده کردن زبان پارسی و فرهنگ ایران است.
این واژگان بدین شمارند:
خط: کشه، کش، سَمیره، کشمیده، کشک، رج، خچ، رَسن
خط {نوشتنی}: دبیره، نوشته، نبشته
دایره: چنبر، پرهون، پرگاری، گرد، گردی، ایرال، دمز، دف {در فرهنگ آنندراج آمده، دایره پارسی است که سپس به اَربی (عربی) رفته است}
مماس: همسای، سایا، همبَر، بسوده، بههم ساییده، بههم چسبیده
برای اینکه گمان نکنید این واژگان ساختگی هستند، خودتان میتوانید به لغت نامهی دهخدا یا واژهنامههای اوستایی یا پارسی باستان یا پهلوی نگاه کنید. اکنون وَچَکِ (جملهی) «خط را به دایره مماس میکنیم» به پارسی سَره چنین میشود «سَمیره را به ایرال همبَر میکنیم» که بسیار زیباتر از بیگانه آن است.
از سویی اگر کمی بیندیشیم، این پرسش پیش خواهد آمد که آیا به راستی در چند هزار سال پیش هَنداختاران (طراحان) و مهرازان (معماران) و هَنداچگران (مهندسان) ایرانی برای ساخت پارسهگِرد {تخت جمشید} و کاخ تیسفون و... برای خط، دایره و مماس و... نیاز به واژه نداشتند؟ یا شاید پارسهگِرد و کاخ تیسفون و... را تازیان ساختند؟
جَخت تازه خودِ واژهی هندسه اَربی شدهی (معرب) واژهی هَنداچک پارسی است، به دیگر سخن تازیان واژهای برای هَنداچک نداشتند، آنگاه آیا میشود واژهی هَنداچک پارسی بدون سَمیره (خط) و ایرال (دایره) و همبَر (مماس) و... هستی و مانک (معنی) داشته باشد؟
پسگشتها (منابع):
لغتنامهی دهخدا، از دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران
روشنگری چند واژه:
جَخت: Just
اَرب: همهی مردم عربزبان در جهان
اَربی: زبان عربی
تازی: تنها مردم گزیرهدیس (شبه جزیرهی) عربستان
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|