نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 02-19-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اصرار بر رهبري اين شخص كه نتيجه اش تعطيلي قوانين طبيعي است، چرا؟
در اينجا به طرح پرسش دوم مى پردازيم كه مى گويد: علت اينهمه اصرار از جانب خداوند متعال نسبت به اين شخص خاص چيست كه براى طولانى كردن عمر او قوانين طبيعى از كار بيفتد؟ چرا رهبرى آينده به كسى واگذار نمى شود كه مولود آينده باشد واتفاقات وپيشامدهاى مهم روز موعود، او را بسازد وسپس به ميدان آمده ونقش خود را ايفا كند؟ به عبارت ديگر فايده اين غيبت طولانى چيست؟
بسيارى از كسانى كه اين را مى پرسند نمى خواهند يك جواب تعبد ى بشنوند. البته ما معتقديم كه دوازده امام يك مجموعه منحصر به فرد است كه تعويض هيچ يك از مهره هاى آن به هيچ وجه امكان ندارد ولى اين افراد مى خواهند براى اين ديدگاه يك توجيه جامعه شناختى بر اساس حقايق محسوس داشته باشند كه خود آن انقلاب بزرگ وفراورده هاى شدنى آن را تبيين كند.
بر اين اساس موقتا از معتقدات خود نسبت به امامان معصوم چشم مى پوشيم واين پرسش را مطرح مى كنيم كه: آيا ما مى توانيم نسبت به تغيير مورد نظر از طريق بررسى سنتهاى اجتماعى وتجربيات زندگى، چنين نتيجه بگيريم كه يكى از عوامل پيروزى وموفقيت رهبر منتظر، همين عمر طولانى است؟ جواب ما مثبت است به چند دليل، از جمله اينكه: ايجاد يك دگرگونى بنيادين مى طلبد كه رهبرى آن در دست انسانى فوق العاده از نظر روحى باشد؛ با شناختى كامل از تواناييها وبرتريهاى مكتب خود وآگاهى ژرف از ضعف نظامهايى كه بايستى منهدم كند وتمدنى نو بر ويرانه آن بسازد.
به هر مقدار كه جان ودل رهبر نظم نوين جهانى از ابتذال وپوچى تمدنى كه به جنگش برخاسته، آگاه باشد وبداند كه آن تمدن تنها يك نقطه كوچك نسبت به خط طولانى تمدن انسانى است، به همان مقدار از نظر روحى قدرت بيشترى براى رو در رويى وپايدارى مى يابد وآنقدر مى جنگد تا پيروزى را به دست آورد.
روشن است كه مقدار لازم اين روان شناختى با حجم دگرگونى مورد نظر وبا تمدنى كه بايد واژگون شود، تناسب دارد. اين درگيريها هر چه با نظامهاى بزرگتر وتمدنهاى كهن تر باشد، شناخت فراگيرترى را مى طلبد.
وچون در روز موعود مقرر است كه جهان پر از ظلم وستم با همه زرق وبرق وجلوه هاى رنگارنگش زير وزبر شود، طبيعى است كه بايد دنبال شخصى بود كه يك تنه از همه جهان فراتر بوده؛ ومولود تمدنى نباشد كه مى خواهد آن را دگرگون وكاخ عدل را بر ويرانه آن بسازد؛ زيرا كسى كه در سايه يك تمدن كهن وريشه دار كه همه جهان تحت تاءثير سيطره ارزشى آن است بزرگ شود در مقابل آن تمدن احساس كوچكى مى كند، دليل آن هم اين است كه آن فرد از وقتى كه چشم به جهان مى گشايد واز هنگامى كه پرورش مى يابد تا زمانى كه بزرگ مى شود همواره حاكميت آن تمدن را مى بيند وبه هر جا نگاه مى اندازد جز جلوه هاى رنگارنگ آن را نمى بيند.
وبالعكس كسى كه با تاريخ زندگى كرده وپيش از آنكه اين تمدن شكل بگيرد حضور داشته وهمه تمدنهاى بزرگ وفروپاشى آنان را يكى پس از ديگرى با چشمان خود ديده باشد، نه اينكه فقط تاريخ را خوانده باشد؛ تمدنى را ديده است كه بايستى آخرين پرده از داستان زندگى انسان قبل روز موعود را به نمايش بگذارد. در واقع چنين كسى اين تمدن را پيش از پيدايش وقبل از جوانه زدن ديده وسپس شاهد پيدايش وظهور وبروز آن بوده، تا اينكه به مرحله رشد رسيده وبالاخره زمانى كه كاملا شكوفا گشته وبتدريج بر همه مقدرات جهان سيطره پيدا كرده است.
در حقيقت شخصى كه همه اين مراحل را با زيركى وآگاهى كامل پشت سر گذاشته به اين غول وحشتناك - كه در صدد از پاى درآوردن آن است - از آن زاويه تاريخى كه با چشمان خود ديده است مى نگرد، نه اينكه فقط به كتابهاى تاريخى مراجعه كرده ويا به عنوان يك سرنوشت محتوم آن را پذيرفته باشد. چنين شخصى قطعا ديدگاهش همانند ديدگاه روسو نخواهد بود كه درباره او مى گويند: حتى تصور اين كه فرانسه روزى بدون شاه باشد او را دچار ترس ووحشت مى كرد. با اين كه او در جهان انديشه وفلسفه از بزرگترين مبلغان وداعيان دگرگونى سياست حاكم بود. واين بدان علت بود كه روسو در فضاى پادشاهى پرورش يافته بود ودر طول زندگى در جو پادشاهى تنفس مى كرد.
ولى شخصى كه در همه تاريخ حضور داشته، خود داراى ابهت تاريخ وقدرت تاريخ است وكاملا مى داند كه آنچه اينك حاكميت دارد، گوشه اى از تاريخ وقدرت تاريخ است كه با زمينه هاى خاصى به وجود آمده است وبا گذشت زمان وزمينه هاى جديد از ميان خواهد رفت وچيزى از آن باقى نخواهد ماند؛ چنان كه در گذشته نزديك يا دور اصلا وجود نداشت. وانگهى عمر تمدنها هر چند طول بكشد نسبت به عمر طولانى تاريخ چند روزى بيش نيست.
اجازه بدهيد سؤالى بكنم، آيا سوره كهف وسرگذشت جوانانى را كه به خداى خود ايمان آوردند وخداوند بر هدايتشان افزود خوانده ايد؟
جوانانى كه با نظامى بت پرست وخودكامه مواجه بودند كه صداى توحيد را در گلو خفه مى كرد ونمى گذاشت در صف متحد شرك، خللى وارد آيد. جوانانى كه نفس در سينه آنان تنگ شد ونااميدى بديشان روى آورد وهمه درها را به روى خود بسته يافتند؛ وقتى چنين ديدند به غارى پناه بردند واز خداوند براى مشكل خود چاره خواستند. براى اين جوانان بسيار سنگين بود كه باطل حاكم باشد وحق محكوم، وستمگران هر كسى را كه قلبش براى حق مى تپيد، نابود سازند.
آيا مى دانيد خداوند با ايشان چه كرد؟ خداوند آنان را سيصدونه سال در آن غار خواب كردو سپس از خواب برانگيخت وبه صحنه زندگى بازگرداند در حالى كه آن نظام بيدادگر سقوط كرده وبه زباله دان تاريخ سپرده شده بود وديگر هيچ قدرتى نداشت.
چرا خداوند چنين كرد؟ براى اين كه آن جوانان برومند، فروپاشى حكومت باطل را با چشم خود ببيند. همان حكومتى كه سيطره ووجودش براى آنان بسيار بزرگ ومهم مى نمود. اينك با چشمان خود پايان كار آن نابكاران را مى ديدند تا در نظرشان قدرت وتواناييهاى ستمكاران تاريخ، كوچك وحقير جلوه كند.
اگر اصحاب كهف به خاطر آن اتفاق نادر كه در سيصد سال به زندگى شان افزود، توانستند بروشنى همه چيز را ببينند وروحيه اى برتر يابند پس براى آن امام منتظر، در تمام عمر طولانى اش چنين اتفاقى حاصل بوده است وبه او امكان مى داده كه حركت اين انسان سترگ را از آغاز تا كنون ببيند.
گذشته از اين، تجربه اى كه از همراهى با تمدنها حاصل مى شود وحضور شخصى در حركتها ودگرگونيهاى تاريخى اثر شگرفى در آمادگى فكرى وكارايى رهبر براى روز موعود دارد وباعث مى شود همه رفتارهاى كاربردى ديگران را با تمام نقطه هاى قوت وضعف وخطا وصواب بشناسد وبا كمال آگاهى وشناخت نسبت به عوامل واسباب وجهت گيريهاى تاريخى، دست به اصلاح جامعه بزند.
البته اين انقلاب بزرگى كه اجراى آن بر دوش امام منتظر گذاشته شده بر پايه وبنياد اسلام است وطبيعى است كه رهبرى آن بايستى به مصادر ومنابع نخستين اسلام كاملا نزديك باشد وشخصيت او به طور كامل ومستقل شكل گرفته واز تاءثيرات تمدنى كه مى خواهد با آن بجنگد به دور باشد.
اما كسى كه در دامن آن تمدن به دنيا آمده، پرورش يافته وافكارش در چارچوب آن رشد كرده است، قطعا نمى تواند به دور از رسوبات ونوع تفكر آن تمدن باشد، اگر چه خود جريان دگرگون سازى آن تمدن را رهبرى كند.
پس براى اين كه تاءثير ناپذيرى چنين رهبرى از آن تمدن، تضمين گردد، لازم است شخصيت او در آن مرحله تمدنى پيشين كه از نظر روح كلى ومبداء پيدايش به آن تمدن كه قرار است در روز موعود به رهبرى او تحقق يابد، نزديكتر است، به گونه اى كامل شكل گرفته باشد.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید