نمایش پست تنها
  #13  
قدیمی 12-01-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دیروز تولد فرشته ام بود .. تولدت مبارک مامان ... :)

توي تخت خوابيده ام
دلم نمي‌خواهد چشم‌هايم را باز كنم. مامان صدايم مي‌زند. پرده را كنار مي‌زند. نور از پشت پلك‌هايم رد مي‌شود. چشم‌هايم را باز مي‌كنم: مادرم از نوري كه بر پرده ها تابيده بنفش شده است
مادرم خيلي مهربان است. وقتي بغلم مي‌كند؛ نيلي مي‌شود
لباسش به رنگ دريا است. لپ‌هايم را مي‌بوسد. مي‌گويد بلند شو ديرت مي‌شود. پتويم را مي‌اندازم رويش: سبز مي‌شود
پتو را تا مي‌كند و مي‌گذارد روي تختم. به آشپزخانه مي‌رود. صورتم را مي‌شويم
كنار ميز صبحانه مي‌نشينم. مامانم استكانم را پر از چاي كرده است. از پشت استكانم مادرم را زرد مي‌بينم
اولين لقمه را مي‌خورم، مامان مي‌گويد: اين پول توجيبي‌ات، اين هم براي زنگ تفريحت
تو دستش يك پرتقال بزرگ است. پرتقال را گرفته جلوي صورتش؛ نارنجي شده است
صداي بوق ماشين بابا بلند مي‌شود. مامان مي‌گويد بجنب لباس‌هايت را بپوش ، هرچه مي‌گردم لنگه جورابم را پيدا نمي‌كنم. مامان عصباني است. توي چارچوب در ايستاده؛ قرمز شده است
مي‌گويد: چند بار گفتم وسايلت را جمع كن. لنگه جورابم توي دستش است. خنده ام مي‌گيرد. مي‌آيد، آرام لپم را مي‌كشد
مادرم رنگين كمان است

فرزانه رحمانی/نويسنده كودك و نوجوان




__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید