نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 04-12-2010
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ماه آواز ايران قمر

ساسان سپنتا می نويسد: سبك صداى قمر صاف و داراى جاذبيت و درخشنده بود. او از عهده ى خواندن آواز و تصنيف به خوبى بر می آمد. وسعت صداى قمر در اجراى تحريرها در بم و اوج نشانه ى توان او در خوانندگى بود. طنين صداى قمر خاص خود او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرين كرده بود نت هاى گام را به خوبى ادا كرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت در حفره هاى صوتى فوق حنجره ى آواز او زنگ و درخشندگى خاصى داشت. برخى خوانندگان بعدى كه در راديو به اجراى برنامه مى پرداختند اكثر بر اثر وجود ميكرفن و دستگاه هاى تقويت كننده كمبود دامنه ى صداى خود را با نزديك خواندن در ميكرفن جبران می كردند، در حاليكه صداى پردامنه قمر گاه در هواى آزاد و سكوت شب تا فواصل زياد شنيده مى شد.به هنگام آواز دهان او كمى باز بود و به آرامى و متانت با قيافه اى آرام می خواند و صداى آهنگين و درخشان و خوش طنين او بر شنونده تاثير می نهاد.

متجاوز از دويست اثر قمر بر روى صفحه گرامافون ضبط گرديده كه اولين آن تصنيف جمهورى از عارف در ماهور بود. سپس صفحه هاى گريه كن كه دگر، اى دست حق و چند تاى ديگر از عارف. از صفحه هاى خوب قمر در تصنيف يكى نگار من در بيات ترك است، ديگر ماه من در اصفهان می باشد كه سازنده آن نی داوود است. تصانيف عارف و چند تصنيف از جاهد، عشقى و درويش و قطعه هاى ضربى از جمله آهنگ هايى است كه قمر ضبط كرده. يكى از آنها ضربى معروفى است كه با اين شعر شروع می شود: شبى ياد دارم كه چشمم نخفت، شنيدم كه پروانه با شمع گفت و خاطره پروانه نيز آنرا باز خوانى كرده است.

ضمنا صفحاتى از آواز قمر ضبط شده اند از جمله صفحه ى افشارى با ويلن موسى خان، صفحه شور، صفحه ى ابو عطا، صفحه دشتى، صفحه ترك و قطار كه در آن يعقوب خان رشتى شاگرد اكبر فلوتى با قمر همراهى كرده است، بيداد بختيارى تار مرتضى خان، صفحه ى بيات اصفهان با تار نى داوود.

لازم به تذكر است كه علاوه بر مشكلات فنى ضبط صفحه در آنزمان مشكلات ديگرى نيز دامنگير هنرمندان و هنردوستان مي شد (و كماكان هنوز در مملكت ما می شود) از جمله مشكلى كه بعد از ضبط تصنيف جمهورى عارف قزوينى كه قمر خوانده بود. قمر می گويد: روز بعد، كنسرت در همدان خاتمه يافت به فكر افتادم جواني را كه از همدان برايم نامه مي فرستاد و به آوازم اظهار علاقه كرده بود ملاقات كنتم، معلوم شد بعلت اينكه يكي از صفحات مارش جمهورى مرا كه خوانده بودم نزدش يافته اند و او را به جرم جمهورى خواهي زندانى كرده اند. در آن موقع دستور داده بودند صداى جمهورى خواهى را خاموش كنند و صفحه اى را هم كه خوانده بودم جمع كردند و هر كس آن صفحه را نگه مي داشت تحت تعقيب قرار مى گرفت. بعد قمر مى گويد كه چگونه دادن كنسرت را در همدان موكول به آزاد كردن آن جوان كرده بود و از رئيس شهرباني وقت خواسته بود كه جوان مذكور را كه تا آن زمان نديده بود و به جرم اينكه در قهوه خانه اش، صفحه مارش جمهورى را گذارده بود، به زندان افكنده بودند، آزاد كنند و آنها نيز به مناسبت آنكه قمر كنسرت خود را موكول به اين شرط كرده بود چنين كردند و شب روز بعد، آن جوان كه بنام فتحعلي قهوه چى شهرت داشت با چشمان اشكبار جزو حاضران در كنسرت شركت داشت. عارف قزوينى نيز در كنسرت شركت كرد و قمر گلدان نقره بزرگى كه به او هديه شد به عارف هديه كرد كه عارف دوباره ان را به قمر برگرداند.

بعد از تاسيس راديو تهران در سال 1319 خورشيدى قمر از جمله اولين خوانندگانى بود كه با راديو همكارى می كرد. در مقاله ى حسينعلى ملاح در مجله پيام نوين آمده است: نخستين ترانه اى كه قمر در سال 1319 در راديو اجرا كرد تصنيفى است كه آهنگ آن را موسى معروفى و شعرش را دكتر نير سينا ساخته اند. ترانه ى ديگرى كه قمر در راديو خواند و شهرتى يافت، تصنيفى است كه آهنگ آنرا مرتضى نی داوود ساخته و شعرش را دكتر نير سينا سروده است. مطلع شعر اين ترانه ى زيبا نيز چنين است: زدختر زيبا، به جز حسن و دلبرى مخواه / شنيده اى هرگز، كسى خواهد به جز روشنى ز ماه؟

همكارى با راديو ادامه داشت تا زمانى كه قمر متوجه شد ديگر صدايش شكسته شده و آن لطف و جذابيت روزگار جوانى را ندارد. براى اين كه به محبوبيت خود لطمه وارد نكند از اين زمان همكارى با راديو را ترك گفت و گوشه ى عزلت گزيد.

قمر با اكثر آهنگسازان و اركسترهاى راديو همكارى داشت.

به گواه اهالی فن، هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد که آواز اصیل امروزی ایران، از قمر الملوک وزیری آغاز شده است. این صاحب نظران می گویند، وسعت صدا، قدرت موزیکال، حالت و رنگ صدا و تسلط فنی قمر بر پیچ و خم ها و زیر و بم های آواز ایرانی، همچنان یکتا و بی بدیل مانده است. از قمرالملوک وزیری، امروز، بیش از 200 صفحه و نیز تعدادی نوار باقی مانده است. در این میان برای ما امروزیان شاید آنجا که قمر از اشعار عارف قزوینی بهره برده است، حدیث حال و روزمان باشد.... « شبی که من کنسرت داشتم به منزل "عارف" رفتم و به هرترتیبی بود او را ملاقات کردم. من عارف را ندیده بودم و تنها به اسم او را می شناختم. اما با دیدن وی،مهرش در دلم جای گرفت و فهمیدم که مرد بزرگ و آزاد منشی است و شاید کمتر مانند داشته باشد. » ( "موزیک ایران". شماره 4 . سال هشتم. شهریورماه 1338

قمر بدينگونه تا سال تأسيس راديو - ۱۳۱۹ شمسي - فعاليت‍هاي خود را ادامه داد

به واسطه ي اين هنرمندان بزرگ فكر راه اندازي راديو ايران شكل ميگيرد اوج پختگی صدای قمر درهمين دوران است در سال 1319، با گشايش نخستين فرستنده راديوئی در ايران، قمر به اين سازمان پيوست و آواز رسای خود را با همراهی استادانی چون مرتضی نی داوود، ابوالحسن صبا، حبيب سماعی و حسين ياحقی به گوشه و کنار ايران رسانيد

در ارديبهشت سال 1319 که راديو تهران به دست ولايت عهد آن زمان افتتاح شد از هنرمندان دعوت به عمل آمد تا به اجراي برنامه به صورت زنده (علاوه بر پخش صفحات گرامافون) بپردازند. از اين زمان نيز آواي شور انگيز هزاردستان بوستان موسيقي ايران به همرا ه تار استاد ني داوود – تار کلنل وزيري – سنتور حبيب الله سماعي و ويولن زنده ياد استاد ابوالحسن خان صبا و تني چند از اساتيد وقت، به گوش تهرانيان و بعد هم شهرستانها رسيد. همکاري قمر از اولين روزهاي تاسيس راديو با آن رسانه شروع شد و بعدها هم با برادران معارفي (تار و ويولن) همکاري داشت و اين دوره به شنيده اساتيد، از دوران پختگي و کمال صداي قمر بوده است ولي متاسفانه اثري از آن اجراها در دست نيست. مي‍توان گفت وي تا سال ۱۳۳۲ در اوج قرار داشت و يكه تاز ميدان هنر بود. در اين سال قمر آواز ارزنده‍اي همراه با نوازندگي برادران معارفي در راديو ضبط كرد و اين آخرين كار اوبود (۶)، زيرا بعد از آن به علت سكته ، آن حنجره ‍ي جادويي از كار افتاد. از آن پس قمر خانه نشين و بستري گرديد و در تنگناهاي مالي گرفتار آمد ، دوستانش او را ترك گفتند، در اين روزهاي دلتنگي از مردمي كه قمر اينهمه به آنها مهر ورزيد و هنر ارزنده ‍ي خود را نثارشان كرد، در زندگي او رد پايي نيست و همين سال‍هاست كه همه چيز و همه كس را زير سؤال مي‍برد. تا حدود سال 1334 که پس از بدعهدي ايّام و سکته قلبي با صوتي شکسته و غم گرفته از جور زمانه گاهآ قطعاتي را با تار استاد کمالي اجرا مي کرد. آخرين اثر راديويي او که بر روي نوارهاي ريل ( که تازه به آرشيو راديو آمده بود) ضبظ شد آوازي است در مثنوي افشاري که با اين شعر مولوي خوانده شده است:

عاشقم بر لطف و بر قهرت به جد وين عجب من عاشق هر دو ضد

اما جنگ جهاني دوم همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد . در كشور آشفته اولين چيزي كه فراموش مي شود هنر و هنرمند است. اما او هنوز در راديو براي مردم مي خواند . اما مردم روز به روز فراموشكارتر مي شوند و قمر روز به روز تنگ دست تر.

در اثر بي قيدي و بي توجهي راديو سكته مي كند و … ضربه آخر وارد مي شود ، قمر صدايش را از دست مي دهد از اين پس او محكوم به در خود زيستن است . او محكوم است كه در كنج خانه ي محقرش بنشيند و اشك بريزد نه براي اينكه فراموش شده ، نه براي اينكه صدايش را از دست داده ، براي اينكه ديگر چيزي براي بخشيدن ندارد



سالهای پس از کودتای بیست و هشتم مردادماه 32، به گواه همراهان قمر، صدای او به شدت متاثر و آوایش غمگنانه شده است.سال بد. سال باد. کودتا به سرانجام می رسد. دولت ملی دکتر محمد مصدق سقوط می کند. رژیم کودتایی پهلوی دوم، بار دیگر مستقر می شود .افسران سازمان نظامی حزب توده ایران یک به یک در برابر جوخه آتش قرار می گیرند. "وارطان"، سخنی نمی گوید. بانو دلکش "دلجویی" را می خواند : آمد، آمد با دلجویی / گفتا با من،تنها منشین / برخیز و ببین / گلهای خندان صحرایی را / از صحرا دریاب این زیبایی را / با گوشه گرفتن،درمان نشود غم / برخیز و بپا کن،شوری تو به عالم / تو که عزلت گزیده ای / غم دنیا چشیده ای / به چه مقصد رسیده ای تو / تو که غمگین نشسته ای / ز جهان دل گسسته ای / ز طبیعت چه دیده ای تو /....

سرانجام روح و قلب خسته قمر ما زمانه ناسازگار را تاب نمی آورد. سکته های مداوم او را خانه نشین می کند. گفته اند که قمرالملوک وزیری در دوران اوج کار خود در شمار ثروتمندترین ایرانیان آن زمان به حساب می امده.

ساسان سپنتا می نويسد: در مواقعى كه با اركسترهاى فوق همكارى می كرد راديو قدر او را نشناخت. از اين دستگاه دل خونى داشت. ناملايمات به اندازه اى بود كه او را آزرده می كرد و مجبور بود براى امرار معاش در كافه ها نيز بخواند. بعد از كسالت ديگر هيچگاه نتوانست بخواند. متاسفانه نوارهاى سابق او با اركستر معارفى را راديو پاك كرد و با اين خيانت بزرگترين لطمه را به گنجينه ى هنر آواز فراهم آورد.

.



از آن به بعد ديگر کسي از قمر اثري نشنيد. بيماري قلبي و سکته هاي توأم ديگر، آه از نهاد زني بر مي آوردند که زماني براي حضور در کنسرت هايش سر و دست مي شکستند و از در و ديوار بالا مي رفتند. زني که شايد مي توان او را ثروتمندترين افراد در تاريخ ايران دانست ولي به دليل صفات والاي اخلاقي و انساني خاصي که در وجود او بود تمامي آنچه را در طول ساليان عمر هنري خود کسب مي کرد بي درنگ در اختيار نيازمندان و يتيمان و افراد بي بضاعت قرار مي داد

مرتضی نی داود ذکر می کند : " در سالهای پیرامون 1334 که آخرین ایام همکاری او بود ، ایستگاه رادیو در تهران دارای دستگاههای ضبط صوت بود ولی بعلت بی اطلاعی مسئولان یا به احتمال قوی بر اثر حسادتها و تنگ نظریهای برخی خوانندگان نورسیده وبی مایه و اعمال نفوذ آنان ، نوارهای او را پاک کردند تا به مصرف دیگری برسانند . اگر سوزن حکاک دستگاههای ضبط کنی کمپانیهای آلمان و انگلستان نبود تا از قمر صفحه ضبط شود ، و بعضی از صفحه های او را از دست فروشان و مغازه های سمساری ، بدست دوستداران صدایش گردآوری نمیشد ، امروز شاید اثری از صدای مشهورترین خواننده آواز ایران در دست نبود . تنها اثری که در آرشیو رادیو از قمر باقی مانده ، اجرای آواز افشاری او است که همراه با تار اسماعیل کمالی ، از شاگردان نی داود اجرا شده . این نوار چون در حال ضعف و ناتوانی پس از سکته ناقص قمر ضبط شده ، نمی تواند گویای صدای پرقدرت و پرشور او باشد ، زیرا تحریرهایش مانند یک سال پیش او هم نبود .

قمر انسانی بزرگوار و درویش منش بود و با اینکه می توانست از زندگی مرفه ای برخوردار باشد ، ولی به دلیل کمکهای بیش از اندازه اش به نیازمندان ، خود در اواخر عمر در تنگدستی بسر برد .

بعد از چندی در پی تأمين معاش برآمد و بناگزير در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان . جعفر شهری در اين مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گويد :
«شنيدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که هميشه در ذهنم به او ارادتی عظيم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ يرفتم و به د يدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خيابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد . دانستم که اين کافه قمر را برای شبی نيم ساعت با سی تومان مزد ، اجير کرده است . می خواستم د يدار بيست و اندی سال پيش را با او تازه کنم . ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . بايد گفت که اين موقع بد تر ين زمانی است که می توان به يک خواننده داد و اين زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پايين اداره می کنند ، نه خواننده ی پيش کسوتی چون قمر ؛ چرا که همه مست و پاتيل اند و هنر آواز برايشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتريان را سرگرم کند . باری … قمری که آن شب ديدم با قمر 20 سال پيش از زمين تا آسمان فرق کرده بود . مو هايش جو گندمی نزديک به سفيد ، قامتش خميده ، تواضعش بی رمق ، و صدايش بی حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازی و تصنيفی خواند و عده ی قليلی از سالخوردگان برايش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسيار غمگين شدم و با اندوه از دوستم پرسيدم ؛ قمر کجا و اينجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استيصال است ، از استيصال ! آنگاه از شکوفه نو بيرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د يده بودم ، فکر کردم


چند روز بعد شنيدم كه به علت اعتراض مشتريان از شكوفه نو هم جوابش كرده ‍اند و قمر دوباره خانه نشين شده است. بعد از آن همواره جوياي حالش بودم و هر بار مي‍شنيدم كه وضعش از روز پيش بدتر است ، تا اينكه روزي در خانه اش به ديدارش رفتم و آنچه ديدم گريه‍آور و تلخ بود: در بستر بيماري و غربت و بي‍كسي افتاده بود و دچار بيهودگي و از همه بدتر فقر شديد بود. سپاس نامه‍ي هنري او در يك تخته قالي نخ نما، يك آينه غبارگرفته و بستر محقري در وسط اتاق كه خود در ميان آن دراز كشيده بود، خلاصه مي‍شد"(۷)

قمر در آخرين سال هاى عمر خويش در سال 1330 در فيلم مادر ساخته اسماعيل كوشان شركت كرد و در صحنه اى آوازى در چهارگاه خواند. ديگر بازيگران فيلم عبارت بودند از دلكش، آلك بيجانيان، جمشيد مهرداد، عبدالله بقايى، حبيب الله مراد، زينت نورى. قمر براى اين فيلم تنها دو هزار توان دريافت كرد كه آن هم خرج تهيه لباسش شد. اين فيلم بعدها به ادعاى پارس فيلم در آتش سوزى از بين رفت



قمر به اين ترتيب تا شش سال با زند گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نيم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال 1338 به سن 54 سالگي در خانة محقرش، كنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست. روز نامه ی کيهان درمورد مرگ او نوشت:” بانو قمرالملوک وزيری که يکی از افتخارات موسيقی ايران بود زند گی را بدرود گفت .”



قمر الملوک وزيري، اين بانوي هنرمند و قمري باغ الحان و نغمات ايران در ساعت يازده شب جمعه 14 مرداد ماه 1338 شمسي در سن 54 سالگي در حالي در بستر بيماري به لقاء محبوبش شتافت که دلهاي ماتم گرفته و اشکهاي لرزان دهها مرد و زن و پسر و دختر تحت تکلف وي (و در حقيقت به قول قمر پسران و دخترانش) پشت جنازه او بودند و بس. جزييات هر آنچه در اين خلاصه گذشت، در کتب مختلف آمده و مقالات زيادي راجع به او در روزنامه ها و مجلات درج مي شود. ولي باز هم تکرار مي کنم قطره اي از درياست.مجال اين مختصر نيز حتي آنقدر نيست که تکافوي مروري بر سرمتنهاي زندگي وي باشد

خودش مي گفت:من هيج نمي خواهم فقط هر وقت ياد من افتاديد لحظه اي چشمان خود را بنديد و بگوييد: قمر! روحت شاد.




مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :” جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به يکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسيله ی راديو - برای تشييع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هيچيک از متوليان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها يک شب به عنوان ميهمان بپذ يرند، به ناچار پيکر او را چون اشخاص مجهول الهويه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .

روز بعد - روز خاکسپاری- با اينکه از طريق راديو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خيل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسين تهرانی ، ذ بيحی و بد يع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثيه می خواند ند و مردم کم و بيش می گريستند و بد ینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پيوست .

اما چه اندوه از اينکه متوليان ريا کار مساجد اين روح ناب انسانی را نپذيرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روان او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پريده بود و آن انديشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با اين ارواح غير انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :

پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکی است

حرم و د ير يکی ، سبحه پيمانه يکی است

اين همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه يکی است





قمر الملوك وزيري در تاريخ موسيقي ايران يك معجزه بود او صرف نظر از هنر آواز در زماني كه زنان در ايران اعتباري نداشتند ، سد‍ها را شكست ؛ آواز خواند...آن هم در حضور مردان...، آن هم بدون حجاب... كه هر يك از اينها به تك تك - در آن زمان - براي زن ايراني گناهي بس بزرگ به حساب مي‍آمد و در اين راه متجاوز از ۲۰۰ اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس كه در زمان زندگي‍اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانيتش و اكنون اگر بگوييم يا نگوييم ، ديگر چه ثمري دارد ؛ كه به شهريار:
تا هستم ‍اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم
روانشاد سعيدي سيرجاني هم قمر را‍ ام كلثوم ايران مي‍دانست. وي در گفتاري شور‍انگيز با حسرت و تأسف عنوان كرد: "نمي‍دانم چگونه است كه وقتي‍ام كلثوم مي‍ميرد ، مصر عزا دار مي‍شود. همه‍ي مردم حتا جمال عبدالناصر در تشييع جنازه‍ي او شركت مي‍كنند، خانه‍ي او را بعد از مرگش به موزه تبديل مي‍نمايند ، اما هنگامي كه قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختي‍ها از ميان مي‍رود، آب از آب تكان نميخورد، هيچكس خبردار نمي‍شود و در نهايت مسجديان هم با اين جنازه‍ي معصوم اينگونه بي‍خردانه و ناجوانمردانه رفتار مي‍كنند." (۹)
امير جاهد كه شعر و آهنگ بسياري از تصنيف‍هاي قمر را ساخته است در مورد قمر مي‍گويد: قمر زني بسيار شجاع و بسيار خوش قريحه بود. قدرت حنجره‍ ي او را در هيچكس نديده‍ام... قمر از آواز سرشار بود... در فاصله‍ي شش ماه...، من هر هفته ، دو تصنيف براي او ساختم و قمر در همان شب به درستي آهنگ تصنيف را مي‍فهميد و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا مي‍كرد. يك چنين استواري من در كسي نديده‍ام."
(۱۰)
بسيار دردمندانه است كه گفته شود قمر حتا تا آخرين روز‍هاي زندگي خود - با همه بيماري و ناتواني - با چادر و به صورت ناشناس به محدوده‍ي اداره‍ي راديو مي‍رفته، تا با آن مكان از دور تجديد خاطره‍اي كند و اين نشان مي‍دهد كه يك هنرمند تا چه اندازه مي‍توانسته به هنرش و به آشيانه‍ي راستينش بيانديشد... نواب صفا در اين زمينه مي‍گويد: " تابستان سال ۱۳۳۸ بود... سه شنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از از راديو ديدم خانم قمر با چادر سياه كه تقريباً بعد از چهل و چند سالگي هميشه بر سر داشت ، كنار نرده‍ها ايستاده است... دو روز بعد ، يعني پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شديم كه ستاره‍ي عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بيش از پنجاه و چهار سال نداشت."(۱۱)
قمر الملوك وزيري همواره در طول زندگي ۵۴ ساله‍ي خود ، به مردم - اعم از مردم معمولي و طبقه‍ي هنرمند - بدون چشمداشت كمك بسيار نمود چنانكه بعد از مرگ پروانه خواننده‍ي قديمي (مادر خاطره‍ي پروانه) ، به نوعي سر پرستي خاطره و برادر كوچكش را بر عهده گرفت

به ادعاي اسماعيل كوشان تنها نسخه‍ي اين فيلم كه تنها تصوير متحرك قمر را در خود داشت ، در آتش سوزي از بين رفته است.

در واپسین سالهای زندگانیش بود كه چند جمعه، "قمر" را به رادیو آوردند و یا برای گفتگو به خانه اش رفتند. سئوالی می‌كردند و پاسخی بغض آلود می گرفتند. فقط چند دقیقه می‌توانست حرف بزند… خیلی زود بغض راه گلویش را می‌بست و سپس می‌گریست. هرگز نگفتند كه او كدام تصنیف ممنوعه را خوانده است و یا كنسرت‌هایش در گراند هتل تهران به كدام مناسبت و در كنار كدام ترانه سرا و یا آهنگ ساز مغضوب رضاخان، برگزار شده است. چرا می گریست؟ یاد عارف در خرابه های همدان آتش به جانش می زد و یا الکلی که در جانش روان بود آتشش می کشید؟



خالقی در برنامه بزرگداشتی که پس از مرگش برگزار شد چنین گفت: «عدم شرکت هنرمندان در تشییع جنازه قمر از ارزش او نکاست. اشخاصی مانند قمر باید در اجتماعی که زیاد به فکر آنها نیست از مردم انتظار تشویق نداشته باشند.»



آيا براستي ما ايرانيان .....

با تمام اين تنگدستي و بي‎مهري جامعه‎ي آنروز، اما ايمان عميق قمر به‎ اعتلاي هنرِ اين مرز و بوم، ذرّهاي فرو نكاست و در واپسين گفته‎هايش، شور و اميد خود را چنين به‎ تصوير كشيد:
«خواننده‎ي عزيز، وقتي كه تو اين درددل‎هاي مرا مي‎خواني، من، يك زنِ به‎قول تو هنرمند، هنرمندي كه متعلق به يك قرن بود زير خروارها خاك سرد و سياه خفته‎ام. ديگر از حنجره‎ي من صوتي برنمي‎خيزد، طنين آواز من د‎ل‎ها را نمي‎لرزاند، دنياي من تاريك است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم كه روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنري كه هرگز در زندگي، او را بنده دينار و درهم نكرده‎ام و به او خيانت نورزيده‎ام با من است. من مرده‎ام اما خاطره‎ي من، خاطرهي حيات هنر من نمرده است، خاطره‎اي كه در آن هيچگونه كينه و دشمني و گستاخي و حسد و شايد هم پستي و رذالت و پول‎پرستي وجود ندارد. اطمينان دارم كه كسي بعد از مرگم از من بدگويي نمي‎كند، زيرا من هنرم را بنده تجارت نكردم و هميشه آنرا در راه تحقق بخشيدن به آرزوهاي ملي و ميهني خودم به‎كار انداخته‎ام. من ثروتي ندارم، هيچ چيز اما دل‎هاي يتيماني را دارم كه به‎خاطر مرگ من از غم مالامال ميشوند، چشم‎هايي را دارم كه در فقدان من اشك مي‎ريزند، يعني همان دخترها و پسرهايي كه لبخند و مهر مادر را نديده‎اند، همان‎ها كه با پول من پرورش يافتند، شوهر كردند، داماد شدند و حالا به‎جاي آنكه در فاحشه‎خانه‎ها يا زندان‎ها به‎سر برند آدم‎هاي خوشبختي هستند. وقتي من آنها را بزرگ مي‎كردم پاي شمع و آينه عروسي‎شان با تمام احساس وجودم، باتمام شادي‎هاي زندگيم آواز مي‎خواندم دست مي‎زدم و شايد هم مي‎رقصيدم، آنها تنها بودند اما من تنهايي را در وجود آنها مي‎كشتم…»



روشنفکران زمانه شيفته قمر می شوند. شاعران آرزو می کنند که قمر شعرهای آنها را بخواند. در واقع قمری در آسمان موسيقی ايران سر بر می آورد که روشن بخش دلها و جانها می شود



افتخار امير جاهد در آن است که تصنيف هايش را بجز قمر نداده است. امير جاهد می گويد" قمر زنی بسيار شجاع و با قريحه بود. قدرت حنجره او را در کس ديگری نديده ام. در تمام مدت شش ماهی که کمپانی صفحه پرکنی بری ضبط صدای قمر به تهران آمده بود، هر هفته دو تصنيف برای او می ساختم. همان شب اول آهنگ را به درستی می فهميد و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد و ضبط می شد..."



قمرالملوک وزیری در سن پنجاه سالگی ، در حالی که حالش وخیم بود و برای راه رفتن به او کمک می کردند ، برای وداع با هنرمندان به رادیو رفت و دو روز بعد ، در چهاردهم مرداد ماه 1338 در میان دوستان و سکوتی که او را تا آرامگاهش در ظهیرالدوله بدرقه می کرد با زندگی وداع گفت .



ایرج میرزاو ملک شعرای بهار قمر را الهه موسیقی لقب داده اند و اشعاری در این خصوص گفته اند که شنیدنی است



اما آنچه این بانوی آوانگارد را متمایز می کند و شاید وجوهی کم و بیش اسطوره ای به او ببخشد، نه تنها صدای خوش او که خصوصیات اخلاقی شاخص اوست. حکایات و روایات فراوانی و گاها حیرت آوری از نوع دوستی و اومانیسم موجود در خلقیات قمر تا به امروز نقل می شود. قمری که بی هیچ گونه تکلف با توده مردم همراه بود و در برابر استبداد زمانه اش قد علم کرد.

یکتا و بی بدیل

ام کلثوم و قمر

، روزگاری، در آنسوی دریای سرخ ام کلثوم که از اعراب شاخ افریقا بود به مدد تبلیغات وسیع که به پشتوانه استعداد و آوای دل انگیزش حاصل شده بود از آغازین روزهای شهرت تا واپسین دم حیات را از چنان حرمت و عزتی برخوردار بود که در عمده کنسرتها مهمانانی ویژه همچون ملک فاروق و فوزیه و بعدها مردی چون جمال عبدالناصر را درردیف اول داشت و به هنگامه مرگش ( ۱۹۷۵ ــ ۱۸۹۶ ) در کهنسالی در سر تا سر مصر عزای عمومی اعلام شد. قمرالملوک وزیری به هنگام خاموشی ۵۴ سال بیشتر نداشت اما پیش از آنکه از غم نداری بسوزد از جفای روزگار کج ساز دلشکسته بود.... قمر الملوک وزیری، در شام گاه پنجشنبه،پانزدهم مردادماه 1338 در شمیران در منزل یکی از نزدیکانش خاموش شد.

«او که به عنوان اولین خواننده زن در رادیو تازه تاسیس آنروزها با آوایی مخملین تمامی گوشهای شنوای این مملکت را متوجه دستگاه رادیو کرده بود به روزی رسید که مجبور بود مخفیانه و چادر پیچ روبروی ساختمان عریض و طویل رادیو بایستد و حسرت یک آن حضور و خواندن یک خط را به دل بکشد» .

غزل استاد محمد حسین شهریار در ستایش قمر

از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست ...... آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد ............ چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاست

آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت ................ .. آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست

شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق ...... پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست

تنها نه من از شوق سراز پا نشناسم ....... يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست

مهمان عزيزي که پي ديدن رويش ............ همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و بادهً دلکش .......... اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست

آسايش امروزه شده درد سر ما ................. امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست

اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام ...................... برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ............. باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست

اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد ............... کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست

. در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه‌های یتیم اختصاص داده شد.



"آتشی در سینه دارم جاودانی" معجزه سه دقیقه ای و عصاره ای از احساس مرتضی نی داوود است؛ کاش تنظیم این اثر با دقت و ظرافت باز نویسی و اجرا شود، تا این تصنیف نی داوود که به گفته خود او بهترین آهنگ اوست، زیباتر در یادها بماند.

آتشي در سينه دارم جاوداني\\\\عمر من مرگي است نامش زندگاني----رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم\\\\بيش از اين من طاقت هجران ندارم----كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري\\\\شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري----نو گلي زيبا بود حسن و جواني\\\\عطر آن گل رحمت است و مهرباني----ناپسنديده بود دل شكستن\\\\رشته الفت و ياري گسستن----كي كني اي پري ، ترك ستمگري ، مي فكني نظري آخر به چشم ژاله بارم----گرچه ناز دلبران دل تازه دارد\\\\ناز هم بر دل من ( محبوب من) اندازه دارد----اي تو گر ترحمي نمي كني بر حال زارم\\\\جز دمي كه بگذرد كه بگذرد از چاره كارم----دانمت كه بر سرم گذر كني به رحمت\\\\اماآن زمان كه بر كشد گياه غم سر از مزارم

حسين عليزاده: قمر جزو شخصيت‌های استثنايی موسيقی ايران است كه عصاره‌ای از هنر در وجود خود داشت گفت: قمر الملوك وزيری در خواندن خلاصه نمي‌شود و به رغم آنكه هيچ‌گاه آزادی را حس نكرد و حتی در مرگش نيز آزاد نبود اما در حيات و پس از حياتش در بين همگان زنده است... قمر بدون تلاش و اصرار خود حضور جاودانه پيدا كرده است . قمرها ميراث فرهنگی و سرمايه‌های ملی ما هستند كه نمي‌توانيم آنها را ناديده بگيريم.



.

كتاب "صدای مهربانی" كه آن را خالقی جمع آوری كرده

جایگاه قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران زمین بی بدیل است. ماندگار است چرا که هرگز هنرش را نفروخت، در میان مردم ماند، برای مردم خواند، زیر بار خرافات و سنت های جامعه مرد سالار نرفت، از آزادی و آزادی خواهی جسورانه دفاع کرد و زنی در نهایت آزادگی و زنانگی را در روزگار خویش نمایان کرد. با هم بخوانیم گوشه ای از نوشته این بزرگ زن ایرانی را: خواننده ی عزیز! وقتی که تو این درد دل های مرا می خوانی، من، یک زن به قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق یه یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره ی من صوتی بر نمی خیزد، طنین اواز من دل ها را نمی لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده دینار و درهم نکرده ام و به او خیانت نورزیده ام با من است. من مرده ام اما خاطره ی من، خاطره ی حیات هنر من نمرده است، خاطره ای که در ان هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه ان را در راه تحقق بخشیدن به ارزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداخته ام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز اما دل های یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال می شوند، چشم هایی را دارم که در فقدان من اشک می ریزند، یعنی همان دخترها و پسر هایی که لبخند و مهر مادر را ندیدند، همان ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به جای انکه در فاحشه خانه ها یا زندان ها به سر برند آدم های خوشبختی هستند. وقتی من انها رابزرگ می کردم پای شمع و ایینه عروسی شان با تمام احساس وجودم، با تمام شادی های زندگیم اواز می خواندم، دست می زدم و شاید هم می رقصیدم، انها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود انها می کشتم...

افسوس و باز هم صد افسوس که گفته اند تا هنگام حيات،قدرش ندانستند. حال و هواي ميهن در کشاکش درد با "قمر" نيز لحظه اي سر سازگاري نداشته است



بهار علاقه ای بسیار به هنر و اخلاق قمر داشت و علاوه تصنیفی در بیات ترک با عنوان « زن با هنر » یا « به دل جز غم آن قمرندارد

قطعه ای بلند در وصف وی سرود

ای نو گل باغ زندگانی

ای برتر و بهتر از جوانی

ای شبنم صبح در لطافت

ای سبزه تازه در نظافت

مام تو چو آفتاب زاده

نامت زچه قمر نهاده ؟



. قمرالملوک وزيري در سالهاي آخر عمر در اتاقي که فرش نداشت زندگي مي کرد. به شدت بيمار بود. حتي کسي را نداشت که برايش غذا بپزد. نورعلي برومند و حسين ضربي همت کردند و دوستداران قمر براي او پولي جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه اي در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بديدار او رفتند که او را ياري کنند تا خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه يتيمي داده که قمر سرپرستي او را بر عهده داشته است تا براي خود خانه اي بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگي کند. قمر چند روز بعد فوت کرد.

. .

اتاقي كوچك ، پنجره اي غبار گرفته ، اين سو كناردر قاليچه اي نفيسو كهنه بر ديوار ، تنها چيزي كه آوازه خوان به مردم نبخشيده است . كنج اتاق پيرزني باريك اندام با صورتي تكيده و اندامي فرسوده بر تشكي دراز كشيده است، در چشمانش هزاران تصوير موج مي زند. چشمان پيرزن حيس مي شود . ديگر تصويري در چشمها پيدا نيست. چشمهايش را مي بندد . موسيقي فضاي اتاق را پر مي كند :

موسم گل دورهء حسن

يك دو روز است در زمانه

اي به دلارايي عالم فسانه

به كه ز تو ماند نكويي نشانه

مرغ سحر پرواز مي كند

پس از دومين سكته در منزل دختر خاله خويش ، همانجايي كه دوران طلايي خود را شروع كرد ، درگذشت. آشنايان و همسايگان جنازه ي ماه بانو را بر دوش مي گيرند . بي نوايان ناله سر مي دهند . يتيمان دوباره يتيم شده اند. ديگر كسي نيست كه دست نوازش بر سر يتيمان بكشد . ديگر كسي نيست كه براي دختران دم بخت جهيزيه تهيه كند ديگر كسي نيست كه پسران فقير را داماد كند.

روزدفن جنازه را حتي به قبرستان هنرمندان ظهيرالدوله هم راه نمي دهند . مگر با اصرار و پافشاري عده اي از نزديكان. از خيل هنرمند نمايان خبري نيست. مردم عدي هستند و تنها چند چهرهء آشنا: مرتضي ني داوود – حسين تهراني- ذبيحي – بديع زاده . هنرمندان مرثيه مي خوانند و مردم گريه مي كنند .

مرغ سحر ديگر نمي خواند.

چند روز بعد ، در مجله اي مصاحبه اي را كه چند سال پيش با قمر الملوك وريزي انجام شده است را چاپ مي كنند با اين توضيح كه “ او از ما قول گرفته بود تا اين مصاحبه را بعد از مرگش چاپ كنيم“

نه من هستم ، با هنرم با هنري كه هيچگاه دامانش را آلوده نكرده ام زنده ام …“

مرغ سحر هنوز مي خواند.

حسين عليزاده: صداي ماه، فيلمي درباره جاودانگي است........... قمر الملوك وزيري ها، ثروت هاي ملي، به شمار مي روند و جزو ميراث فرهنگي و معنوي هستند،

مرگ قمر يك بار ديگر حقيقتي تلخ از زندگي اجتماعي ما را آشكار كرد. قمر را بي سرو صدا به خاك سپردند.در ظهير ا لدو له به جز تني چند از دوستان قديمي قمر و چند هنر مند جوان كسي حضور نداشت. هنر منداني كه خود را خاك پاي قمر مي دانستند، حتي زحمت آن را به خود ندادند كه در مراسم تدفين ستاره موسيقي ايران حضور يابند .در ميان كساني كه براي تشييع قمر به ظهير ا لدوله آمده بودند ،چند چهره آشنا از جمله :استاد ني داوود ، حسين تهراني ، بديع زاده و ذ بيحي د يده مي شدند. .بديع زاده سخنراني كرد و قمر را مورد تجليل قرار داد. ذ بيحي بر بالين قمر مرثيه خواند. .يكي از دوستان قمر گفت :ما براي يك آوازه خوان ساده نمي گرييم ،اشكهاي ما در عزاي انساني است كه زندگي خود را وقف خدمت به خلق كرد. قمر در مصا حبه اي مي گويد :خواننده عزيز وقتي كه تو اين درد دلهاي مرا مي خواني ،من ، يك زن به قول تو هنرمند ، هنر مندي كه متعلق به يك قرن بود، زير خروارها خاك سرد و سياه خفته ام .من ثروتي ندارم . هيچ چيز .اما دلهاي يتيماني را دارم كه به خاطر مرگ من از غم ما لا مال مي شوند .چشمهايي را دارم كه در فقدان من اشك مي ريزند .همان دخترها و پسرهايي كه لبخند و مهر مادر را نديده اند. .همان ها كه با پول من پرورش يا فتند ،شو هر كردند .داماد شدند و حالا به جاي آنكه در فا حشه خانه ها يا زندانها به سر ببرند ،آدمهاي خوشبختي هستند…

و اما او نيز چونان مرحوم صبا و خالقي و رصا محجوبي بي مهري ها وبي حرمتي ها ي بسياري چشيد.




چرا او را مادر ترز خود نناميم .جرا بر سينه ي او مدال شواليه نصب ننمائيم .

روز تولد او را نمي دانيم مي خواستم بگوييم روز وفات اورا بايد روز زن ناميد ديدم 14 مرداد ماه روز جشن مشروطيت است و چه كسي در اين كشور بيش از او براي آزادي اين مرز و بوم زحمت كشيده است چه بسيار بزرگمردان و آزاديخواهاني چونان عارف و ملك اشعراي بهار كه هر يك به واسطه ي قدرت اين زن توان زيستن در اين مرز و بوم را يافته اند و افكار ظلم ستيز خود را از صداي اين زن به گوش مردم رسانده اند.اگر پس از انقلاب مشروطيت تا امروز 3 اتفاق مهم تاريخ ساز اين سرزمين را بخواهيم نام ببريم ، بدون شك كنسرت قمر بدون حجاب در گراند هتل يكي از آنها خواهد بود نحولي كه او در عرصه فرهنگ و اجتماع در اين مرز و بوم ايجاد نمودتاريخ مرد سالار ايران را مجبور كرد تا حداقل عنوان بانوى آواز ايران را به او اهدا نمايد. باشد كه زنان هنرمند امروز خود را وارث قمر، قمر ثانى و قمر زمانه تلقى نكنند و بگذارند آنچه قمر را در آسمان موسيقى ايران درخشنده ساخت، آنان را نيز جاودانه سازد.



متاسفانه اين تحريف تاريخ به حركت خزنده خود ادامه ميدهد و ... موسيقي ايران(كه بالاترين جايگاه موسيقي ايران را از آن خود ميداند) به انگيزه پانزدهمين سال در گذشت مرتصي ني داود با اشاراتي به ني داوود او را كسي ميداند كه با اديب خوانساري ، جواد بديع زاده و غلامحسين بنان همكاري داشته است و هيج نامي از قمر نميبرد.



پس از دومين سکته مغزی چشم از جهان فرو بست. ولی نام قمر در سينه تاريخ موسيقی ايران خواهد ماند؛ نه تنها برای صدای دلنشينی که داشت ، بلکه از اين روی که جامعه بسته موسيقی سنتی، به ويژه در حوزه آواز خوانی زنانف گشايشی پديد آورد.



اين مرغ سحر در شامگاه چهاردهم مرداد كه قمر رويي كامل داشت و سالروز جنبش مشروطيت ايران بود روي از عالم خاك در نهان كرد و رفت تا لب هيچ.

بزرگ بود / واز اهالي امروز بود / وبا تمام افقهاي باز نسبت داشت / ولحن آب وزمين را چه خوب مي فهميد/ صدايش به شکل حزن پريشان واقعيت بود / وپلک هايش مسير نبض عناصر را به ما نشان ميداد / ودستهايش/ هواي صاف سخاوت را / ورق زد / ومهرباني را / به سمت ما کوچاند / به شکل خلوت خود بود / و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را / براي آينه تفسير کرد / واو به شيوه باران پر از طراوت تکرار بود / و او به سبک درخت / ميان عافيت نور منتشر ميشد / هميشه کودکي باد را صدا ميکرد / هميشه رشته صحبت را / به چفت آب گره ميزد / براي ما يک شب / سجود سبز محبت را / چنان صريح ادا کرد / که ما به عاطفه سطح خاک دست کشيديم / ومثل يک لهجه يک سطل آب تازه شديم / و بارها ديديم / که با چقدر سبد / براي چيدن يک خوشه بشارت رفت / ولي نشد / که روبروي وضوح کبوتران بنشيند / و رفت تا لب هيچ / وپشت حوصله نورها دراز کشيد / و هيچ فکر نکرد / که ما ميان پريشاني تلفظ درها / براي خوردن يک سيب / چقدر تنها مانديم...



چنين است كه اگر نمي توانيم بر سينه اش مدال شواليه بزنيم خاكش را ميبوسيم كه امروز ذره ذره ي خاك ايران شده است . اگر نميتوانيم تصويرش را بر موزه لوور نصب كنيم بر قلبهايمان مي آويزيم . اگر يونسكو او را سپاس نگفته ملالي نيست ، خرد و جوان و پير و كهنسال اين سرزمين او را هر شبانگاه درود ميفرستند. اگر در موسسات بين المللي مشاهير قرن بيستم نامش ثبت نگرديده چه باك كه او در تارك تاريخ اين سرزمين ميدرخشد. اگر خانه اش به موزه تبديل نشده است غمي نيست سراسر اين سرزمين خانه اوست.. تنها صداست كه ميماند.
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از SHeRvin سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید