گفتمش: ار زاری کنم ترک دلازاری کنی؟
گفت: بیش آزارمش گر بیشتر زاری کنی!
گفتمش: ناز ترا از جان خرم، خندید و گفت:
بیشتر بفروشم ار بهتر خریداری کنی
گفتمش: کی یابم آسایش ز غم؟ گفت : آنزمان
کز برای درک مستی، ترک هشیاری کنی
گفتمش: یک بوسه خواهم ازلبت، گفتا: مخواه
من بدهکارت نیم کز من طلبکاری کنی!
گفتمش: یار وفادار توام، گفتا: بس است
من وفا کی از تو خواهم تا وفاداری کنی
گفتمش: زعفرانی چهره ام از هجر، گفت:
می توان با اشک خونین چهره گلناری کنی
گفتمش: کارم بتر شد، گفت: بهترمی شو
دیده و دل را گراز خوبان نگهداری کنی
گفتمش: بیزارم از خود، گفت: در عشق ما
بیخودی، قادر نه ای کز خویش بیزاری کنی
گفتمش: در بند عشقم، گفت: بهتر گرز سر
شوق آزادی نهی، ذوق گرفتاری کنی
گفتمش: این شعر شیرین بشنو از من شیفته
گفت: بهر من نمی خواهد شکرباری کنی
حسین فصیحی « شیفته »