یغماگلرویی
میآمیزم سیاهیِ شب را
با سفیدیِ روزْ
ـ که خودْ عصارهی رنگینْکمانْ استْ ! ـ
تا خاکستریْ را بَرگزینم
برای ترسیمِ آسمانِ سرزمینِ خویش !
بَر حاشیهی سوریِ بومْ
شنْزاری تفته را نقاشی میکنم
با سَرچشمهای که خوابْگاهِ اژدهاست !
خورشیدی قُراضهْ را پَرچْ میکنَم بَر آسمانْ
با عبورِ تاریکِ کلاغانْ در حاشیه وُ
خبرْکشانِ مُرده به تازیانهی باد...
اینجا ایران است
و من
تو را دوستْ میدارم !
....