نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 02-16-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

«یه دفعه مثل فنرازجا پریدم،هنوزدرعالم دانشگاه وامتحان وخارج ازکشوربودم.
با بلند شدن من،هومن شروع به خندیدن کرد.تازه متوجه زمان شدم.
خونه خودمون بود،اتاق خودم،ایران خودم!»
هومن- چی شد ترسیدی؟
من- آره،یک آن فکرکردم که هنوزتوجریان درس وتحصیلم.
هومن- پاشوبریم صبحانه بخور،کارت دارم
من- اگه هومن بدونی مادرم چه لقمه ای برام گرفته بود!؟خدا بهم رحم کرده،خطراز بیخ گوشم ردشد
هومن- چطورمگه؟ستاره خانم می خواست شوهرت بده؟
«اسم مادرم، ستاره بود. هومن مادر رو ستاره خانم صدا می کرد»
من: اتفاقا درست حدس زدی، می خواسته زنم بده!اونم کی؟دختره منیژه خانم،مهنازرویادت هست؟
هومن- راست می گی؟به به مبارکه،بسلامتی - دخترخوبیه این مهناز،تاحالاسه باردروزن صدوبیست کیلوگرم مدال آورده .حیف شدازدستت رفت .گویا یه نسبتی هم با آلکسیف،قهرمانان روسی داره
ولی فرهاد اگه مهناززنت می شد،خوب تروخشکت می کردها،حرف می زدی بغلت می کردمی ذاشت سرطاقچه!
من- گم شو .هومن تروخدااگه مادرم رودیدی یه چیزی بهش بگو
هومن- خیالت راحت،فعلاپاشوبریم پایین،صبحانه بخورکارت دارم«بلندشدم واصلاح ودوش،بعدرفتیم پایین .ازپله های داخل سالن که پایین می رفتیم،هومن شروع کرد بلندبلندحرف زدن»
هومن- نامحرم سرراه نباشه،آقاهومن دارن تشریف میارن (چندسرفه)
مادرم- سلام هومن جون،خوبی؟
هومن- چه سلامی؟چه علیکی؟چه خوبی؟ستاره خانم فقط این فرهادپسرشماست؟
من آدم نیستم؟
مادرم باخنده- چیه باز،چی شده ؟
هومن- چرابرای من زن نمی گیرید؟چرافکرمن نیستید؟
من- راست می گه مادر،مهنازاگه باشوهرش،زندگیش نشده،بگیرش برای هومن .سلام
مادر- سلام،آره حیفه واقعا،خوب دختری بود!حالاکه شوهرداره
هومن- نه ستاره خانم،من خروس وزن نمی خوام،برای من یک مگس وزن پیدا کنید مادرم باحیرت به من نگاه کرد .
من- دسته های کشتی ووزنه برداری رومی گه مادر
مادرم باخنده- کورنشی پسر،بذاراول دست فرهادوبندکنم بعد تو
هومن- فرهادهنوزنمی تونه دماغش روبگیره این کجا وقت زن گرفتنه شه؟شما یه زن خوب برای من بگیر،من برای فرهادهمین فرخنده خانم رومی گیرم
فرخنده خانم که اسمش روشنیده بود،جواب داد
فرخنده خانم- چی می گی ننه؟کاری داری؟(ازداخل آشپزخونه)
هومن- حالانه فرخنده خانم .زوده فعلا،چند وقتی کارداره
«مادرم درحالی که از خنده،غش وریسه رفته بودگفت»
- خیرنبینی هومن،بیچاره فرخنده خانم؛
هومن- راست می گید،این فرخنده خانم هم حیفه زن فرهادبشه .چطوره مادرفرخنده خانم روبراش بگیریم؟
«پدرم که ازلحظاتی پیش واردسالن شده بود باخنده گفت»
- هومن بازمعرکه گرفتی پسر؟
ماهردوسلام کردیم واوجواب داد
پدر- شب ایران چه جوری بود؟
من- عالی،مثل خودش پررمزوراز!
پدر- شاعرانه بود،آفرین
هومن- جناب رادپور(اسم پدرم)ازعشقه!فرهاد ازعشق فرخنده خانم به این درجه ازعرفان رسیده
فرخنده خانم به این درجه ازعرفان رسیده
فرخنده خانم دوباره ازآشپزخانه جواب داد
- چی می گی ننه؟کارم داری بیام
هومن- نه فرخنده خانم نیا،انگارمعامله مون نشد.شما حیفید!
من- هومن خجالت بکش.سربه سرپیرزن نذار
«دراین هنگام فرخنده خانم کهفقط قسمت آخرحرفهای هومن روشنیده بود،با دستکش ظرفشویی وارد سالن شد»
هومن آرام درگوش من- عروس خانم خودش اومد معامله رو جوش بده
«من محکم زدم توی پهلوش»
فرخنده خانم- ننه چی حیفم!دیگه عمری برام نمونده
هومن- اختیاردارید،ولی خوب حق با شماست،فرهاد جون باید عجله کنه
«مادرم با خنده،فرخنده خانم روبه آشپزخانه برد ومشغول حرف زدن با او شد»
من- هومن یکدفعه اگه می شنید خیلی بد می شد،زشت بود دیوونه
هومن- به جان فرهاد همه رو شنیده.اومده بود ببینه شاید خدا خواست وشد عروس خانواده رادپور
«پدرم از خنده،سرفه اش گرفته بود.
من به طرف آشپزخانه رفتم که صبحانه بخورم که هومن داد زد»
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید