02-20-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717
2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
chris de burgh Spanish train
There's a Spanish train that runs between
Guadalquivir and old Saville
And at dead of night the whistle blows
and people hear she's running still...
And then they hush their children back to sleep
Lock the doors, upstairs they creep
For it is said that the souls of the dead
Fill that train ten thousand deep!!
Well a railwayman lay dying with his people by his side
His family were crying, knelt in prayer before he died
But above his bed just a-waiting for the dead
Was the Devil with a twinkle in his eye
"Well God's not around and look what I've found
this one's mine!!
Just then the Lord himself appeared in a blinding flash of light
And shouted at the Devil, "Get thee hence to endless night!!
But the Devil just grinned and said "I may have sinned
But there's no need to push me around
I got him first so you can do your worst
He's going underground!!
"But I think I'll give you one more chance"
said the Devil with a smile
"So throw away that stupid lance
It's really not your style"
"Joker is the name, Poker is the game
we'll play right here on this bed
And then we'll bet for the biggest stakes yet
the souls of the dead!!"
And I said "Look out, Lord, He's going to win
The sun is down and the night is riding in
That train is dead on time, many souls are on the line
Oh Lord, He's going to win!.."
Well the railwayman he cut the cards
And he dealt them each a hand of five,
And for the Lord he was praying hard
Or that train he'd have to drive...
Well the Devil he had three aces and a king,
And the Lord, he was running for a straight,
He had the queen and the knave and nine and ten of spades,
All he needed was the eight...
And then the Lord he called for one more card,
But he drew the diamond eight,
And the Devil said to the son of God,
"I believe you've got it straight,
So deal me one for the time has come
To see who'll be the king of this place,
But as he spoke, from beneath his cloak,
He slipped another ace...
Ten thousand souls was the opening bid,
And it soon went up to fifty-nine,
But the Lord didn't see what the Devil did,
And he said "that suits me fine",
"I'll raise you high to a hundred and five,
And forever put an end to your sins",
But the Devil let out a mighty shout, "My hand wins!!"
And I said "Lord, oh Lord, you let him win,
The sun is down and the night is riding in,
That train is dead on time, many souls are on the line,
Oh Lord, don't let him win..."
Well that Spanish train still runs between,
Guadalquivir and old Saville,
And at dead of night the whistle blows,
And people fear she's running still...
And far away in some recess
The Lord and the Devil are now playing chess,
The Devil still cheats and wins more souls,
And as for the Lord, well, he's just doing his best...
And I said "Lord, oh Lord, you've got to win,
The sun is down and the night is riding in,
That train is still on time, oh my soul is on the line,
oh lord.you've got to win
یک قطار اسپا نیایی در حال حرکت است
از گوادال کیویر(نام محل) تا اولد سویل(محل)
در عمق شب سوت قطار به صدا در می اید...و مردم میشنوند که همچنان درحال حرکت است...
و بعد آنها بچه هایشان را ساکت کردن وبرای خواب بر میگردانند..
درهارو قفل میکنند و آرام به طبقه بالا میخزند..
برای اینکه گفته شده بود ارواح مرده اون قطارو پر کرده بودن به عمق 10 هزار
یکی از ماموران راه آهن در بستر مرگ بود درحالیکه آشناهایش در کنارش بودند.
خانواده اش درحال گریه بودند...زانو زده بودند و قبل از مرگش دعا میکردند.
اما درحالیکه چیزی به مرگش باقی نمانده بود بالای تخت خوابش شیطان ایستاده بود با برقی در چشمانش.
"خوب.خدا در این اطراف نیست تاببیند من چه چیزی پیدا کردم...این یکی مال من است"
در همان لحظه خدا خودش ظاهر شد با یک برق خیره کننده.و به سوی شیطان فریادی زد که:برو گمشو به اعماق شب...
ولی شیطان فقط پوزرخندی زد و گفت" ممکن است من مرتکب گناهی شده باشم ولی احتیاجی نیست که منو از خودت برانی.
من اونو زودتر به دست آوردم .پس تو هرکاری که از دستت برمیاد میتونی انجام بدی(بدترین کاری که ازدستت بر میاد).اون داره به اعماق زمین میره .
ولی من فکر میکنم یه شانس دیگه به تو خواهم داد..این رو شیطان گفت با یک لبخند.
پس اون نیزه احمقانه تو کنار بذار. چون این واقعا روش تو نیست.(بهت نمیاد)
اسم جوکره... اسم بازی پوکره..
ما بازی خواهیم کرد درست همینجا روی تخت اون.و ماشرط بندی میکنیم برای بزرگترین جایزۀ ممکن.... روح این مرده..."
و من گفتم:"خدایا..مراقب باش..او دارد برنده میشود.خورشید غروب کرده و شب فرا میرسد.اون قطار مرگی سر وقت است..ارواح زیادی در خطر هستند..
اوه خدا...او دارد برنده میشود."
بعد مامور راه آهن ورقها رو بر زد و به هر کدوم 5 کارت داد.و اون برای خدا به سختی دعا میکرد وگرنه قطاری که مجبور به روندنش بود......
بهر حال...شیطان سه تا آس داشت با یک شاه..
و خدا...اون داشت استریت رو جور میکرد.اون یک ملکه (بی بی)داشت.و یک سرباز و نه و ده پیک.تنها چیزی که لازم داشت یک هشت بود.
بعد خدا یه کارت دیگه خواست...ولی يه هشت خشت دريافت كرد...
و شیطان به خدا گفت:"فکر کنم میخواستی استریت کنی...پس یک ورق به من بده که تا وقت باقیه بفهمیم چه کسی پادشاه اینجاست."
ولی درحالیکه اون حرفمیزد از زیر ردای خودش یه اس دیگه در آورد...
ده هزار روح پیشنهاد شروع کار بودن...و اون خیلی زود به پنجاه و نه تا رسید...
اما خدا کاری رو که شیطان کرد ندید و گفت:همین کافی است ..من 150روح اضافه میکنم و برای همیشه به گناهان تو پایان خواهم داد...
ولی شیطان فریاد بلندی کشید:دست من برد(من بردم.)....
و من گفتم:"خدایا...اوه خدایا...تو گذاشتی اون ببره..
خورشید غروب کرده و شب در حال فرا رسیدن است...اون قطارمرگ سر وقت رفت ...ارواح زیادی در خطرهستند..اوه خدایا به او اجازه نده ببرد...
بهرحال اون قطار اسپانیایی هنوز در حال حرکته
از گوادال کیویر(نام محل) تا اولد سویل(محل)
و در اعماق شب سوت قطار به صدا در آمد... و همه میترسند از اینکه آن هنوز حرکت میکند....
و خیلی دورتر پس از یک استراحت کوتاه..خدا و شیطان حالا در حال بازی شطرنج هستند..و شیطان هنوزهم تقلب میکند و ارواح بیشتری میبرد...و درباره خدا...اون بهترین کاری که از دستش برمیاید انجام میدهد..
و من گفتم خدایا...اوه خدایا تو باید برنده بشوی..
خورشید غروب کرده و شب فرا رسیده..اون قطار مرگ هنوز سر وقت است....اوه روح من هم در خطر است...
اوه خدایا تو باید برنده شوی......
__________________
and the roads becomes my bride
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|