نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بغداد کسی را آباد کردن شکم گرسنه ی کسی را سیر کردن
بغض کردن متاثر وغمگین شدن و به خود فرو رفتن
بغض کسی ترکیدن از حالت گرفتگی و تاثر به گریه افتادن
بغ کردن چهره درهم کشیدن، ترشرو شدن
بغل پر کن دختر یا زن چاق
بغل خوابی کردن نزدیکی کردن
بغل دست کنار دست، پهلوی دست
بغل زدن زیر بازو گرفتن
بغل گرفتن در آغوش گرفتن
بغلی چیز کوچکی که در بغل جا بگیرد، بطری کوچک
بفرما زدن تعارف کردن
بفهمی نفهمی مختصر، کم، نامحسوس، تااندازه ای
بقچه بندی ران چاق
بکسل کردن چیزی را به دنبال خود کشیدن و بردن
بکُش تا سر حد مرگ، بیش از حد توانایی
بکُش بکُش دعوا و مرافعه جمعی تا حد کشتن
بکن نکن امر و نهی
بکوب بکوب با شتاب، تند و تند
بگو بخند خوش مشرب، بذله گو
بگو مگو جر و بحث، مشاجره
بگیر بگیر بازداشت افراد بسیار، توقیف گروهی
بگیر و ببند توقیف و حبس، حکومت نظامی
بُل چیز مفت، موقع مناسب، بهانه
بلا آدم حیله گر، زرنگ، آسیب، زیان، آزار
بلا به دور بلاها دور باد
بلا به سر کسی آوردن کسی را به زحمت و دردسر انداختن، به کسی آسیب رساندن
بلا تکلیف کاری که معلوم نیست چه باید بشود، کسی که نمی داند چه باید بکند
بلا گردان چیزی یا کسی که جلوی آسیب و زیان را می گیرد
بلا گردان کسی شدن به جان خریدن بلای کسی
بلا گرفته گرفتار بلا، شیطان، شلوغ
بلا نسبت دور از جانب شما
بلایی به روز کسی آوردن به کسی آزار سخت رساندن
بلبشو هرج و مرج، شلوغی
بلبل زبانی کردن شیرین زبانی کردن، حاضر جوابی کردن، پرحرفی کردن
بلد راهنما، کسی که راه را می شناسد
بلغمی مزاج آدمخونسرد و اخمو
بلغور کردن سر هم ردیف کردن، حرف های قلمبه زدن، شکسته و نامفهوم حرف زدن
بلوف زدن لاف زدن، چاخان کردن، توپ خالی زدن
بُل گرفتن چیز مفت به چنگ آوردن، از فرصتی استفاده کردن، بهانه ای بدست آوردن
بلند بالا قد بلند
بلند پروازی کردن جاه طلبی کردن، خودنمایی کردن
بلند شدن زیر سر کسی با کسی سر و سری داشتن، تحریک شدن
بلند کردن دزدیدن، بیدارکردن از خواب، تور کردن
بله بران قول و قرارهای پیش از ازدواج در میان خانواده های عروس و داماد
بله بُری گفتگو برای تعیین شرایط عقد و میزان حقوق زن و شوهر
بله قربان در حالت احترام در جواب مثبت می گویند، مجازا به معنی تملق است
بله قربان گفتن تملق بیش از حد گفتن
بله قربان گو چاپلوس، متملق
بله گرفتن رضایت عروس را گرفتن
بمیرم قربان بروم
بنا قرار
بنا بودن قرار بودن
بنا را بر چیزی گذاشتن قرار را بر چیزی گذاشتن، چیزی را ماخذ گذاشتن
بنا کردن شروع کردن
بنا گذاشتن قرار گذاشتن
بن بست کوچه ای که راه در رو نداشته باشد، مشکلی که راه حل نداشته باشد
بنجل جنس بدرد نخور، آدم بیکاره و بی مصرف
بند ریسمان، طناب، رشته
بند آمدن متوقف شدن
بند آوردن متوقف کردن
بند انداختن برچیدن موی چهره ی زنان با نخ تابیده
بند انگشت فاصله ی نوک انگشت تا نخستین خط آن
بند بودن روی پای خود به خود متکی بودن
بند بودن دست گرفتار بودن، مشغول به کاری بودن و به کار دیگری نرسیدن
بند تنبانی سست و رکیک، مزخرف و بی ارزش
بند دل پاره شدن بسیار ترسیدن، به وحشت افتادن
بند را آب دادن فرصتی را از دست دادن، خود را لو دادن، رسوایی به بار آوردن
بند زدن به یکدیگر وصل کردن، به هم چسباندن
بند شدن در جایی قرار یافتن، ساکن شدن، آرام گرفتن
بند کردن محکم کردن
بند کردن به کسی به پر و پای کسی پیچیدن، پیله کردن به کسی
بند کشی پر کردن درزهای آجرها و سنگ ها با سیمان و ساروج
بند نشدن سنگ روی سنگ نا آرام بودن اوضاع، وجود نداشتن نظم و امنیت
بند و بار قید های اجتماعی، آداب زندگی
بند و بساط اسباب مختصر زندگی
بند و بست ساخت و پاخت، توطئه
بنده زاده پسر من
بنده منزل خانه ی من
بنگی معتاد به حشیش
بو بردن حدس زدن، از روی شواهد فهمیدن
بو دادن بوی بد دادن، مشکوک بودن
بود و نبود آنچه می تواند وجود داشته باشد، مال و منال، همه ی دارایی
بور شدن دماغ سوخته شدن، خجالت زده شدن
بوسیدن و به تاقچه گذاشتن ترک گفتن، کنار گذاشتن
بوق زدن اعلام موافقت کردن ( در زبان داش مشدی ها )
بوق سحر نزدیک صبح، سحرگاهان
بوق سگ بسیار دیر وقت ( در شب )
بوق کسی را زدن از مقام افتادن، از دور خارج شدن
بو گرفتن بد بو شدن، بوی چیز دیگری را گرفتن
بوگندو آدم کثیف و بد بو
بومی محلی، اهل همان سرزمین
بوی الرحمان کسی بلند شدن نزدیک به مرگ شدن، مردن
بوی حلوای کسی آمدن قطعی شدن مرگ کسی
بوی شیر از دهان کسی آمدن نادان و بی تجربه بودن، رشد جسمی و عقلی نداشتن، کودک و خام بودن
بوی قرمه سبزی دادن سر با زدن حرف های خطرناک موجب خطر جانی یا دردسر خود شدن
بوی نا بوی ماندگی
به آب چسیدن از بین رفتن، نابود شدن، نتیجه نگرفتن
به آتش کسی سوختن به مکافات خطای دیگری مجازات دیدن
به آخر خط رسیدن به پایان کار ( یا عمر ) رسیدن
به اسم خود جا زدن از آن خود وانمودن
به امان خدا رها کردن اصلا به فکر نبودن، فراموش کردن
به باد فحش یا کتک گرفتن یک ریز فحش دادن یا کتک زدن
به باد دادن نگا. باد دادن
به بخت خود پشت پا زدن فرصت مناسبی را از دست دادن، از خوشبختی مسلمی چشم پوشیدن
به بیراهه زدن از بیراهه رفتن، از جاده ی اصلی منحرف شدن
به پای کسی زحمت کشیدن برای کسی زحمت کشیدن
به پر و پای کسی پیچیدن پیله کردن به کسی، با کسی در افتادن
به پول رساندن فروختن
به پیر و پیغمبر قسم خوردن سوگند بسیار یاد کردن
به پیسی افتادن دار و ندار خود را از دست دادن، فقیر وبیچاره شدن
به پیش فرمان نظامی برای حرکت سپاهیان به جلو
به تته پته افتادن به لکنت زبان افتادن
به تخته زدن در مقام تعریف و چشم نخوردن کسی بکار می برند
به تر تر افتادن اسهال گرفتن، دچار شکم روش شدن
به تنگ آمدن به ستوه آمدن، خسته شدن
به تنگ آوردن به ستوه آوردن، خسته کردن
به توپ بستن باران گلوله ی توپ بر جایی ریختن
به تور انداختن به چنگ آوردن، تصاحب کردن
به تور کسی خوردن سر راه کسی ظاهر شدن، گیر کسی آمدن
به تور زدن نگا. به تور انداختن
به ته دیگ خوردن کفگیر بی چیز شدن، تمام شدن سرمایه
به تیر غیب گرفتار شدن دچار حادثه ی ناگهانی شدن، ناگهانی فوت کردن
به جا آوردن شناختن
به جان آمدن به ستوه آوردن، به تنگ آوردن
به جلز و ولز افتادن به گریه و التماس افتادن
به جان هم افتادن با یکدیکر درگیر شدن
به جوش آوردن خون کسی کسی را به اوج عصبانیت رساندن
به جهنم به درک، خوب شد که چنین شد، خوب است که چنین بد است
به چاک زدن فرار کردن، جیم شدن
به چپ چپ فرمان نظامی برای گردش به چپ
به چشم اطاعت می شود
به چشم آمدن قابل توجه بودن، ارزش داشتن
به چوب بستن کسی کسی را با چوب تنبیه کردن، فلک کردن
به حال آوردن به هوش آوردن، به کسی شور و حال دادن
به حرف آوردن کسی کسی را به سخن گفتن واداشتن
به حرف کشیدن نگا. به حرف آوردن کسی
به حساب مثلا، یعنی
به حساب آوردن کسی برای کسی اهمیت قائل شدن، دخالت دادن کسی
به حساب کسی رسیدن از کسی انتقام گرفتن، کار کسی را ساختن
به حق پیوستن مردن
به حق چیزهای ندیده و نشنیده پس از شنیدن حرفی یا دیدن چیزی تعجب آور می گویند
به حول و ولا افتادن دستپاچه و مضطرب شدن، به تلاش و تقلا افتادن
به خاطر داشتن به یاد داشتن، از بر بودن
به خاک سیاه نشاندن بدبخت و ذلیل کردن
به خاک سیاه نشستن بدبخت و ذلیل شدن
به خانه ی بخت رفتن شوهر کردن
به خدا سپردن برای کسی آرزوی امنیت در پناه خدا کردن
به خرج کسی نرفتن بر کسی تاثیر نکردن، بر کسی موثر واقع نشدن
به خشت افتادن متولد شدن، به دنیا آمدن
به خط کردن به صف کشیدن
به خنس و پنس افتادن به وضع بد مالی دچار شدن
به خود پیچیدن ناخوش شدن، عتاب کردن
به خود گرفتن به خود پنداشتن، مربوط به خود دانستن
به خورد چیزی دادن نفوذ دادن، وارد کردن
به خورد کسی دادن به زور به کسی خوراندن، به کسی قالب کردن
به خون کسی تشنه بودن کینه ی کسی را سخت در دل داشتن، با کسی سر جنگ داشتن
به درد بخور مفید، چیز یا کسی که سودمند باشد
به درد خوردن مفید بودن، به کاری آمدن
به دردسر افتادن با مشکلی روبرو شدن، به مخمصه ای گرفتار شدن
به دردسر انداختن کسی کسی را به وضع دشواری دچار کردن
به درک نگا. به جهنم
به درک واصل شدن به درک رفتن، برای با نفرت خبر مرگ کسی را دادن بکار می رود
به دستبوس کسی رفتن به خدمت کسی رفتن، شرفیاب شدن
به دست و پا افتادن به تلاش و تقلای زیاد افتادن
به دست و پای کسی افتادن با التماس تقاضای ترحم کردن، نهایت خاکساری کردن
به دق آوردن کسی تا سر حد بیماری روحی یا مرگ کسی را رنج دادن
به دل آوردن در خاطر نگاه داشتن، از یاد نیردن
به دل چسبیدن مطبوع و گوارا بودن
به دل خود صابون مالیدن به خود وعده ی خوش دادن
به دل گرفتن رنجیده خاطر شدن
به دم و دود رسیدن سر و سامان یافتن
به دندان کشیدن خون دل خوردن، کاری پر زحمت انجام دادن
به دو دو افتادن گود رفتن چشم بر اثر ضعف یا بیماری
به دهان کسی نگاه کردن مطیع به گفته ی کسی بودن، حرف کسی را بکار بستن
به دهان ها افتادن فاش شدن، بر سر زبان ها افتادن
به راست راست فرمان نظامی برای گردش به راست
به راه انداختن راه انداختن، به کار انداختن
به رخ کشیدن به چشم آوردن، یادآوری کردن
به رگ غیرت کسی بر خوردن سخن یا عملی بر کسی ناگوار آمدن
به روی کسی آوردن به چشم کسی آوردن، به کسی یادآوری کردن
به روز سگ افتادن بدبخت و بیچاره شدن، به فلاکت افتادن
به روز کسی افتادن وضعی مانند وضع کسی پیدا کردن
به روی خود نیاوردن اهمیت ندادن، به سکوت برگزار کردن، خود را به آن راه زدن
به روی کسی نیاوردن از طرح موضوعی خودداری کردن، به سکوت برگزار کردن
به ریش کسی خندیدن کسی را مسخره کردن
به زخم خود زدن دردی را درمان کردن، گوشه ای از گرفتاری خود را سامان دادن
به زمین انداختن روی کسی در خواست کسی را رد کردن
به ساز کسی رقصیدن بازیچه ی کسی شدن، از کسی فرمان بردن
به سر دویدن نگا. با سر رفتن
به سر کسی زدن ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن
به سر کشیدن یکباره نوشیدن، بالا انداختن
به سر و کول هم پریدن دعوا کردن، شلوغ بازی درآوردن
به سیم آخر زدن بی قید شدن، از روی ناامیدی کاری را که نباید کرد انجام دادن
به صرافت افتادن به فکر انجام کاری افتادن
به عرب و عجمی بند نبودن هیچ پشت و پناهی نداشتن
به عرصه رسیدن به سن پختگی رسیدن، بزرگ شدن
به عمل آوردن به اجرا در آوردن، برای استفاده آماده کردن
به غوره مویز شدن آموزش ندیده و بی تجربه ادعا داشتن
به قدر پشت خاک انداز بسیار کوچک و محقر
به قوزک پای کسی نرسیدن در برابر کسی بسیار حقیر و ناچیز یودن
به کارخوردن بدرد خوردن، کارآمد بودن
به کرسی نشاندن حرف سخن خود را تحمیل کردن، مقصود خود را ثابت کردن
به کسی رفتن به کسی شباهت داشتن
به کسی رو دست زدن به کسی حقه زدن، کسی را فریب دادن
به کسی نگفتن که بالای چشمت ابروست به کسی که ساده ترین مطلب را نمی پذیرد یا تحمل نمی کند و زود رنج یا زود خشم است نمی توان چیزی گفت
به کله ی کسی افتادن به سر کسی زدن، به وسوسه افتادن
به کله ی کسی زدن دیوانه شدن
به کوچه ی علی چپ زدن خود خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری )زدن
به کوری چشم کسی بر خلاف میل کسی
به کون کسی چسبیدن جدا نشدن از کسی، همیشه همراه کسی بودن
به کیشی آمدن و به خیشی رفتن بی اعتبار و بی ثبات بودن
به گرد کسی نرسیدن بسیار عقب بودن از کسی، فاصله ی بسیار با کسی داشتن
به گردن گرفتنمتعهد شدن، مسئولیتی را پذیرفتن
به گند کشیدن جایی یا کاری را خراب کردن، به لجن کشیدن، بی اعتبار کردن
به گوزی بند بودن سست و ناپایدار بودن
به گوزگوز افتادن پیر شدن، از خستگی زیاد از پای در آمدن
به گوش خر یاسین خواندن بی اعتنایی کردن به حرف و نصیحت، نگا. از این گوش گرفتن و از آن گوش در کردن
به گُه خوردن افتادن با خفت از کرده ی خود پشیمان شدن
به گُه کشیدن بی اعتبار کردن، با توهین خوار و خفیف نمودن
به لج انداختن به لجاجت انداختن
به لجن کشیدن مفتضح کردن، رسوا و بی آبرو کردن
به لعنت خدا نیارزیدن دارای هیچ ارزشی نبودن، به هیچ نیارزیدن، مفت نیارزیدن
به له له افتادن از شدت تشنگی مانند سگ زبان خود را از دهان خارج ساختن
بَهمان فلان
به محضِ به مجرد ِ ، همان وقت که
بهم رسیدن به وصال هم رسیدن
به مشروطه ی خود رسیدن به هدف خود دست یافتن
به مفت نیارزیدن هیچ ارزشی نداشتن
به نام نقی، به کام تقی سودی که از آن کسی است نصیب کس دیگری شود
به نعل و به میخ زدن دو جانبه رفتار کردن، نه سیخ بسوزد نه کباب
به نفس نفس افتادن نفس نفس زدن
به هدر دادن تلف کردن، تباه کردن، از دست دادن
به هدر رفتن تلف شدن، تباه شدن، از دست رفتن
به هر تقدیر در هر صورت، خلاصه
به هر حال در هر حال، در هر صورت
به هر دری زدن جستجوی فراوان کردن، به هر جا و هرکس متوسل شدن
به هزار زحمت با رنج بسیار، با سختی فراوان
به هم بافتن سر هم کردن، از خود درآوردن
به هم خوردن حال استفراغ کردن، بالا آوردن
به هم زدن حال موجب بالا آوردن شدن
به هم زدن قطع رابطه کردن
به هم زدن دم و دستگاه سر و سامان دادن، درست کردن، تشکیل دادن
به همین نزدیکی به همین زودی، بزودی
به هوای کسی به آرزوی کسی، به سودای کسی
به هوس چیزی افتادن مایل به چیزی شدن، به یاد چیزی افتادن و آن را خواستن
به یک پول سیاه نیارزیدن نگا. به لعنت خدا نیارزیدن
به یک تیر دو نشان زدن با یک اقدام دو کار انجام دادن، با یک کار دو نتیجه گرفتن
به یک چوب راندن همه را به یک چشم نگاه کردن
بیا برو رفت و آمد بسیار، معاشرت فراوان
بیا بیا نگا. برو برو
بی اختیار بدون اراده و تصمیم
بی اُرس و پرس بی مقدمه
بی اشتها بی میل به غذا
بی امان پیگیر، دائم، پیوسته
بیا و ببین تماشایی، بسیار جالب، قابل توجه
بیا و برو دم و دستگاه، قدرت و حشمت
بی باعث و بانی بی کس و کار، بی سرپرست
بی بته بی اصل و نصب، بی پدر و مادر
بی بخار بی خاصیت، بی عرضه، ناتوان
بی بخار بودن بی عرضه بودن، ناتوان بودن
بی برو برگرد بدون تردید، بی چون و چرا
بی بند و بار بی قید، بی اعتنا به آداب و رسوم
بی بو و بی خاصیت کسی که سود و زیانی ندارد
بی بی مادر بزرگ، زن سالخورده و محترم
بی بی قدومه دختر بچه ای که ادای مادر بزرگ ها را در می آورد
بی پا از تاب و توان افتاده، فرسوده
بی پایه دروغ، پوچ
بی پرده رک وصریح، آشکار
بی پیر آدم بد و تربیت نشده، چیز سخت، کار دشوار
بی تخم و ترکه بی فرزند، بی نسل
بی تفاوت بی اعتنا
بی جا نامناسب، بی مورد
بی چشم و رو ناسپاس، حق ناشناس، ناشکر
بی چک و چانه بی گفت و شنود، بی کم و کاست
بی چیز تهی دست، فقیر
بی حال فاقد نیروی لازم، بی حوصله، خسته
بی حوصله ناشکیبا، شتابزده
بیخ کاملا نزدیک، تنگ چیزی
بیخ پیداکردن کار گره افتادن در کار، دشوار شدن کار
بیخ خِر بیخ گلو
بیخ خِر کسی را چسبیدن کسی را مقصر شناختن
بیخ ریش کسی بستن به زور دادن، تحمیل کردن
بیخ ریش کسی ماندن روی دست کسی ماندن
بیخ گیس ماندن نگا. بیخ ریش ماندن
بیخود بی مصرف، بدرد نخور
بی خودی بی دلیل، بی جهت
بی خیال بودن اهمیت ندادن، نگران نبودن
بی خیالش نگران نباش، اهمیت نده
بیدار خوابی خواب سبک، بیدار شدن پیاپی
بی داریه (دایره) رقصیدن آمادگی و شوق بسیار برای کاری داشتن
بید خورده کهنه و فرسوده
بی در رو بن بست
بی در و پیکر ولنگ و واز، بی حساب و کتاب، بی نظم و قاعده
بی دست و پا بی عرضه، پخمه
بی دماغ افسرده، اوقات تلخ، دمق
بیراهه راه میان بر ولی دشوار
بیرق کسی نخوابیدن همواره کامروا بودن، پایدار بودن دولت و شکوه
بی رگ بی غیرت، بی حس
بیرون رفتن به توالت رفتن
بیرون روش اسهال، شکم روش
بیرون زدن ناگهان از جایی بیرون رفتن
بیرونی مقابل درونی، جایی از خانه که مردان و خدمتگزاران مرد می نشینند
بی ریخت زشت، بد ترکیب
بی ریخت کردن کتک زدن ( در زبان داش مشدی ها )
بی ریش ناجوانمرد، نامرد
بی ریشه بدون اصالت، نا اهل، نا نجیب
بی زحمت لطفا، خواهش می کنم
بیسار فلان
بی سایه سر شدن بی صاحب ماندن، بیوه شدن
بی سر و پا پست، فرومایه
بی سر و ته بی معنی، بی هوده، بی نظم
بی سر و سامان مفلس، محتاج، آشفته، درهم ریخته، پریشان
بی سکه بی اعتبار
بی سکه کردن بی ارزش کردن، بی اعتبار کردن
بی سواد آن که نمی تواند بخواند و بنویسد، نادان و بی معلومات
بی سیرت بی آبرو
بی سیم دستگاهی که بدون سیم کار می کند
بیشتر از کوپن حرف زدن سخنان بالاتر از حد و مقام خود گفتن، پا را از گلیم خود فراتر نهادن
بی شوخی جدا، بدون شوخی
بی شیله پیله بدون حقه بازی، صاف و ساده
بی صاحاب مانده صاحب مرده، وامانده
بی صفت بی بهره از صفات خوب انسانی
بی طرف کسی که در دسته بندی گروهی شرکت و دخالت ندارد
بیعار کسی که شرم و ننگ نمی شناسد و از سرزنش شرمنده نمی شود
بی عرضه بی لیاقت، بی مصرف
بی غم بی خیال، لاقید، بی درد
بی فکر لاابالی، بی قید
بی فک و فامیل بی کس و کار
بی قابلیت بی ارزش، اندک، مختصر
بی قواره بد شکل
بی کتاب بی پیر، کار دشوار، بی دین، کافر
بی کلاه ماندن سر بی نصیب ماندن، چیزی بدست نیاوردن
بی کله نترس، شجاع، بی خرد، تهی مغز
بیگاری کار اجباری و بی مزد
بی گدار به آب زدن نسنجیده به کاری اقدام کردن، بی احتیاطی کردن
بیلاخ بالا بردن و نشان دادن انگشت شست به هنگام ناباوری به معنی : آنچه که می گویی خیالی بیش نیست، فقط این انگشت به تو می رسد. مترادف شیشکی
بیلاخ نشان دادن حرف طرف را باور نکردن، شیشکی بستن
بیل را پارو کردن در کاری ناشیگری محض کردن
بی مخ بی عقل، شجاع
بی معنی نکا. بیخود
بی ملاحظه بی توجه، بی پروا
بی مناسبت نابجا، نامربوط
بی می خمار بودن نخورده مست بودن، برای انجام کاری آمادگی بسیار داشتن
بی ناخن بی انصاف، کسی که به زیردست سودی نمی رساند
بی نماز شدن گرفتار عادت ماهانه شدن، ( برای مسخره یا تحقیر به مردان نیز می گویند )
بی نمک نچسب، لوس، ننر، بد ریخت، بدون ملاحت
بی نور بی عرضه، بی مصرف، کسی که به دوستان کمکی نکند
بینی و بین الله میان من و خدا، انصافا، الحق
بی وقت نابهنگام، بی موقع
بی همه چیز آدم بد جنس، نادرست، کسی که صفت خوبی ندارد
بی همه کس بی پدر و مادر
بی هوا ناگهان، غفلتا، نا غافل، یک مرتبه
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید