مرداب چشم او
سالی گذشته است
زان ماجرای که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که شعر فریبای من شنید
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود
در گوش من
ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او
گرمای بیکرانه ظهر کویر داشت
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده است
با آنکه دوستدار شکارم ، ولی هنوز
هرگاه بر کرانه مرداب می رسم
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آن را نمیزنم
........................
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود !