نمایش پست تنها
  #27  
قدیمی 07-20-2014
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نهفته

نهفته

گفته بودی با زن همسایه ات
داستان شاعری و دختری
شاعری دلداده ، پژمان و خموش
دختری ، افسانه ای ، افسونگری :
-« سالها زین پیش او را دیده ام
همچنان با دیدگان پُر غرور
همچنان لب بسته و مات و ملول
دوستی بگسسته از عیش و سرور
شعر جادویش به هر دفتر که بود
بارها با شوق و رغبت خوانده ام
چو شنیدم از لبانش ناله ای
روی آن اشک غمی افشانده ام
در دل شعرش چو می بینم تپش
قلب ِ خاموشم ز شادی می تپد
شعر او چون لذت شام زفاف
دامنم در بحر مستی می کشد
دختری طناز باید آنکه او
عاشقی را این چنین رسوا کند
آتشی افروزد و در سینه اش
شاعری بنشیند و غوغا کند
وه چه مواجست آن گیسوی بور
که به شعرش خوانده : زلف ِ آفتاب
بی گمان مستی به مردان می دهد
آن دو چشم همچو دریای شراب
لیکن او را الفتی با شعر نیست
از چه رو با آشنا نا آشناست
عاشق خود را نمی خواند به مِهر
با خدای خویشتن بی اعتناست
آرزو دارم که بینم روی تو
دختر سنگین دل شاعر پسند
تا بدانم با چه افسون و طلسم
پای مردی را فرو بستی به بند
کاش بهر گیسوان بور من
یک غزل می ساخت این افسانه گو
تا به جانش می پذیرفتم به جان
دل همی انداختم در پای او»
چون زن همسایه این گفت ، ای دریغ
گریه ها کردم چو باران زار زار
وای بر بخت گناه آلوده ام
وای بر این تشنه سوز بی قرار
من ز سوز عشق تو شاعر شدم
این همه شعر و غزل بهر تو بود
تو نمی دانی هنوز این ماجرا
آه می میرم ، حیاتم را چه سود
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید