شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست؟
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر، که آسایش است بنیادش
مقیمگشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کمکردن
هماره، بر صفت و خوی نیک افزودن
رهی که گمرهیاش در پی است، نسپردن
دری که فتنهاش اندر پی است، نگشودن
اعتصامی
.............
بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید
دختر رز چند روزی هست از ما گمشدست
رفت، تا گیرد سر خود، هان و هان، حاضر شوید
جامهای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد، تا ایمن از وی نغنوید
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید
حافظ