نمایش پست تنها
  #62  
قدیمی 11-25-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعر شور

شعر شور




بدان سان که نوشته آمد غزل شعری است که سخنور در آن از حال های گوناگون خویش
دستان می زند ؛ آن چه را در درون وی می گذرد باز می نماید. غزل آیینه ای است که نهانی
ترین چهره های سخنور آشکارا در آن باز می تابد .تاب و تب های شاعر شور و شیفتگی
های اوست که جان غزل را بر می افروزد و شعر را به شور می آورد از این روی غزل
شایسته ترین و کارآ ترین کالبد در سخن پارسی است . شعر شور را یا به سختی دیگر شعر
انگیزه را که شعر شوریدگی ها و بی خویشتنی هاست شعری است ناخودآگاه که از نهانگاه
نهاد سخنور یکباره بر می جوشد و بر می آید هم از آن است که غزل های تب آلوده ی
پارسی که از ژرفای جان سخنور برآمده اند سراپا آتش اند؛ آتشی شگفت و جادویی که بی
درنگ در دامان جان شنونده و خواننده می آویزد و آن را فرو می سوزد . هر غزل می تواند
روزنی باشد روشن به جهانی تاریک و رازناک که درون آدمی است ما در هیچ کالبدی دیگر
در شعر پارسی مگر غزل نمی توانیم نمودها و بازتاب هایی از درون سخنور و از چهره
.های نهان را نیک برهنه و آشکار ببینیم و بیابیم

از آن جا که غزل فرزند شوریدگی ها ی شاعر است و در آن داستان دل تپنده و تب آلود
سروده می آید، بیش از هر کالبد دیگر در دیوان دری با ژرفاهای جان سخنور و با ناخودآگاه
او در پیوند است غزل بستری ست هموار و لغزنده که شعر شور در آن هنگام که غزلسرای
.چون پیمانه ای که سرشار شده است از خود می آکند یکباره بر آن می غلتد و روان می شود

غزل های آتشناک مولانا جلال الدین محمد بلخی که یکی از بزرگترین استادان در شعر
انگیزه اوست بیشتر از نمونه هایی بر جسته و درخشان اند در شعر ناخودآگاه است و هوشیار
یکی دم نمی زند دیگری ست که تاب ربای و شکیب سوز در او می سراید شعر او خروشی
است که یکباره از نهان نهادش بر می خیزد در فرمان او نیست توفانی ست که دریای
دورنش را برمی آشوبد و خیزانه هایی سهمگین را کوبان و روبان بر آن پهنه ی توفنده آشفته
برهم می لغزاند . آن چه از این خیزابه ها سرانجام به کرانه می سد سروده های تپنده و
توفنده ی مولانا را پدید می آورد . آری کرانه ی خود آگاه شاعر است که خیزابه های غول
.پیکر از دریای ناخودآگاه در فرجام برآن در هم می شکنند و از تاب و تب باز می مانند

از آن است که پیر جان آگاه و راز آشنایی بلخ در بی خویشتنی های صوفیانه ی خویش چرخ
:چرخان می سروده است ...


بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختربی آب را کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
از شاه بی آغاز من پر آن شدم چون باز
تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم





...
..
.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید